مرسي از کامنتتون
چه اشکالي داشت يه تکه هم از کيک تولد شما ميخورديم که ناراحت نشيد!!!
راستي دوباره نشستم سفرنامه ي پارسي بلاگتونو خوندم اما اين بار براي مامانم خوندم.خلاصه داغ دلش تازه شد.اخه اون موقع که من 3 سالم بود تو يه سفر از ابهر همون جايي که تريلي ميزنه به شما و فرار ميکنه رد ميشديم که چشمتون روز بد نبينه لاستيک ماشين وسط جاده منفجر ميشه و ماشين نزديک بوده چپ کنه و يک تريلي هم نزديک بوده از رو ماشين رد بشه و ما رو همراه با ماشين پرس کنه که خداروشکر بابام به برکت وجود من توي ماشين موفق ميشه ماشين رو کنترل کنه و ما جون سالم به در ببريم