ممنون براي برنامه ي برج
دارم دانلود مي کنم
نه!چه لزومي دارد و چه قانونيه كه مهتاب باشه ستاره هم هست!از نظر علمي كه ميشه!چون من ديشب ماهو ديدم ما هيچ ستاره ايو نديدم!بعد هم در متن ادبي همه چي ميشه اتفاق افتاد!لازم واقعيت نيست!اون چيزي كه لازمه توصيف خوبه!
چرا جملات من خوب نيست؟!
سكوت درد و اسير تازيانه هاي سهمگين باد!
كسي ميان اين فصل طوفاني گم گشته است!
دل زده است از اين همه بي رنگي!
ميان انحصار دل هاي غبار گرفته منتظر يك آينه است!يك آينه پر از رنگ خدا!
دختركي با دلي شكسته ميان جمعه هاي هر هفته دلش را به شوق تماشاي كسي روانه ي آسمان ميكند و زل ميزند به پنجه ي خورشيد كه بر دلش اندوه فراق را ميهماني مي آورد!
همه ي اينا احساس منو بيان ميكنه!يا احساس هر كس ديگه ايو كه منتظر باشه!
نميدانم ديگر بايد چه طور توصيف ميكردم؟!?
دلش را پل ميزند به كبوترهاي سفيد روي زلال دريا!
شما خيلي سطحي نگاه ميكنيد!
باز هم ميگم هر دريايي كه اون دريا كه شما فكر ميكنيد نميشه!
تروخدا به درون مايه متن هم كمي دقت كنيد!
منظورم از دريا گنيد آبي جمكران بود و كيوتران روي آن!پس چه دليلي داشت از مرغ دريايي استفاده كنم؟!
به نظر شما تو ذوق نميزد؟!
دل را وصل كردن به كبوتر يعني رها شدن!مثل اونها فقط اميد داشتن به آقا!يعني پناه خواستن كه مثل كبوترها تورو قبول كنه!بهت حاجت بده!رهات كنه!
شما هم ايشاا... اين سفرهاي خوبو تجربه ميكنيد!شايد اون وقت احساسات منو بيشتر بفهمين!!
بازم ممنون از اين همه دقت و نقد!
مرسي اومدين و وقت گذاشتين!
سلام!خوبيد؟
با اينكه دير اومديد ولي دست پر اومديد!
ميگم خوبه شما معلم ادبيات و انشا نشديد!چه قدر سخت ميگيريد!يا خوبه داور جشنواره اي مسابقه اي نشدين!
ولي ناراحت نشينا!شوخي كردم!
خوب جواب سوالاتون:
اون بي معرفتي گفتم واقعا معذرت ميخوام!
-اون سنگ فرش خوب ميخواستم واقعا سنگ دليو توصيف كنم!و فكر نكنيد خدايي نكرده منظورم خدا بوده زبونم لال!اصلا!اونجا منظورم يك آدم و دوست بوده!
در مورد اون خواب:
گفته بودم كه من واقعا اون خوابو ديده بودمو ميخواستم عين حقيقت را بنويسم!
روي تخته سنگي پر از بغض نشسته بودي...
شايد اشكال از من بوده و نتونستم منظور اين جمله رو بروسونم!
منظور من از بغض سنگ نبود!اون كسي كه رو سنگ نشسته بود پر بغض بود!
خوب من اين جمله رو بيشتر دوست داشتم!چه دردي داري از من در دل!؟!
ببينيد باز هم ميگم اين خواب حقيقت بود و كاغذ رنگي و باد و تاب و نگراني پريشاني خواب هاي منو ميرسونه!
يعني نبايد در خواب همه چي با هم همخوني داشته باشه!اينو در خيلي از فيلم ها هم شايد ديده باشيد!
بعد در ادامه ي خواب ميبينيد كه دل نگراني از چيست!انگار يك الهامي شده باشد و بعد حقيقت پيدا كند:
به طرف ساحل دويدم!
تو برايم تلي از گل هاي رز درست كرده بودي!
و بقل در خانه گذاشته بودي!
اما انگار ديگر نبودي!
رفته بودي!
شما هم خواهش ميكنم كمي با احساس تر بخونيد ممنون ميشم!
وااااااااي!متن آخرو اصلا فكر نميكرد ايراد بگيريد!چون كلي وقت روش گذاشتم و كلي فكر كردم!
همه جا شب است و تاريك يعني فضاي دوران هجرانو ظلمو نشون ميده!
خودتون يه بار گفتين لازم هم نيست زياد پيچيده بنويسم!هزچي از دل مياد بنويسيم!
با اينكه من رو اين توصيفات خيلي كار كردم!!