سلام برادر محمود
و اما خاطره
سربازي بودم که فرماندمون امد و گفت هر کس که شناسنامش همراهشه که هيچ و هر کس شناسنامش خونشه بياد دفتر تا براش دو روز مرخصي بنويسم و بره اگه دوست داشت شناسنامشو بياره و راي بده . يادمه دوره ي انتخابات دولت هشتم بود و من ميخاستم به دکتر احمدي نزاد راي بدم
من مرخصي رو گرفتم و سريع رفتم ترمينال بروجرد و چون اونجا خيلي کوچيک بود و پتانسيل مسافر بري روزانه به سمت اصفهان نداشت حسابي خورد تو زوقمون و مجبور شديم با بچه ها کورس کورس بريم . اولين کوس تا شهر درود رسيديم و اونجا با چند تا بچه ها رفتيم تو يک کافه تا شايد اتوبوسي براي توقف و استراحت اونجا ايستاد و ما تونستيم سوار بشيم و بريم ولي با اين که ماشين گيرمون امد من براي نشستن روي صندلي جام نشد و اون بچه هاي نامرد که رو بوفه نشسته بودند و همرزماي من هم بودند با اين که ميتونستند يک کم مهربونتر بشينند ولي اين کار رو نکردند و راننده مجبورم کرد که پياده شود وقتي پياده شدم خيلي کنار جاده الاف شدم تا يک زن و شوهر ترسناک از لحاظ چهره برام نگه داشتند البته ماشينشون پزو بود و از اتوبوس زديم جلو ولي ولي ولي اين زن و شوهر ترسناک خيلي به طبيعت علاقه داشتند و چند بار تو راه نگه داشتند تا از طبيعت بکر لرستان لذت ببرند و يا ميخاستند کرفس کوهي بخرند يا دنبال مرغ و خروس بو.مي . خلاصه وقت داشت به زرز من تمام ميشد ولي کلي باهاشون خوش گذشت . بلاخره رسيديم به نجف اباد خودمون و از نجف اباد با يک ميني بوس تا ترمينال کاوه و از اونجا هم يک دربس تا خونه ولي خيلي زود بايد برميگشتم از طرفي دلم نمييومد حالا که تا اين جا امدم برگردم پس يک خبطي به فکرم رسيد و اونم اين بود که يک روز اضافه بر سازمان به قول پدرم که تکه کلامشه وايسم خونه و تو روستاي خودم که راي دادم بعد برم . رو حساب گله داري دو روز ديرتر به پادگان رسيدم و وقتي فرمانده با دزبانهاي گنده منده ازم استقبال کرد در جواب قضيه ي معطل شدن در مسير رو توضيح دادم و اينکه در شهر خودم راي دادم ولي چون شناسنامم رو نبرده بودم باور نکردند و با تنبيه اضافه خدمت رو به رو شدم . ولي بعده ها بخشيده شد