سفر نامه ی اولین همایش پارسی بلاگ بخش دوم
نشستیم داخل ماشین جلوی در همایش دیدیم نه این که فعلا خبری نیست بلکه گفته اند خطر خطر جلو نیایید حالا نمیدونم میخواست سرمون سنگی بیافته یا چاله ای پدیدار میشد به هر حال یک طرف ساخمان همایش رو نوار کشیده بودند و کارگران جلوی در همایش مشغول کار بودند انگار که غیر مستقیم میگفتند همایشی در کار نیست اما منتظر بودیم
از سر بیکاری داشتم به ماشینهای پشت چراغ قرمز و اون خونه ی نزدیک سالن همایش که خودش داستانی داشت و کلی هم با بابا برا این خونه می خندیدیم و به در همایش هم نگاه میکردم که اگه یکی رفت تو من هم بپرم برم برای خودم جا بگیرم تو همین فکر و خیال بودم که دیدم یه پژو پارس سفید جلومون پارک کرد و یه خانم اومد پایین و گفت که آقا ببخشید ماشینم پنچره میشه تایر رو عوض کنید گفتم خواهش میکنم اومدم و دیدم خانم تو ماشینش میله ی بلند کننده ی جک نداشت از ماشین خودمون آوردم و تایر رو با کمک بابا عوض کردیم و تو کمتر از دو دقیقه ماشین آماده شد خانم هم که ترک زبان در اومد و ترکی تشکر کرد و چون عجله داشت به سرعت رفت و من موندم تو این فکر که قسمت خانم رو ببینید از میانه بیا کمک ایشون بعد دوباره چشمم رو دوختم به در همایش ولی باز خبری نبود خلاصه ساعت شد3 یا همون15 و من رفتم داخل و بابا موند بیرون چون قول داده بودم به آقای فخری مهمون نیارم بعد که رسیدم دیدم به به برخلاف انتظارم همه اومدند و یه گل شون گم بوده که رسیدم
جلوی ورودی در ایستاده بودم و همینطور داشتم همه رو میدیدم که با شور دارن کار میکنند، خدا رو هم شکر کردم که همه ی اونهایی که اینجا هستند همه شون بچه مسلمون و معتقد و حتما هم باسواد بودند مخصوصا خانمها که همشون خدا رو شکر حجاب زیبایی داشتند ومخصوصا اقایوم که همشون شبیه بچه بسیجی ها بودند و اینها یک دفعه اونجا یاد زمان جنگ افتادم که گه گاهی آدم تو تلوزیون می بینه که دارن آماده میشوند برای رفتن به جنگ یا فرستادن بچه ها به جنگ جالب بود همه با شور و اشتیاق داشتند تلاش میکردند، داشتم همین طور به بچه ها نگاه میکردم که با عشق کار میکردند و تو اون فکر و خیال بودم و این که اینها از کجا اومدند و من ندیدم و این که چشم هام دنبال همه ی دوستهایی میگشت که اصلا همدیگر رو ندیده بودیم بعد یک دفعه دیدم آقای دبیر همایش اومدند جلو و گفتند شما هم از وبلاگ نویسهای پارسی بلاگ هستید گفتم بله گفتند بفرمایید سالن گفتم میتونم کمکتون کنم گفتند بله خوشهال میشیم کمک کنید من کتم رو در آوردم و گذاشتم کنار و بعد هم 6-7 تا جعبه ی پر وسایل جابجا کردم و بعد با یه آقایی رفتیم از اتاق دیگه دو تا جعبه ی بزرگ آوردیم که تو اون اتاق حدود 12-15 نفری آقا خانم بودند و داشتند هنر نمایی میکردند البته از نظر من داشتند نقاشی می کشیدند و همه ی بومها همینطور نصف و نیمه همه جا رو اشغال کرده بود ،رفتیم و موقع آوردن اولین جعبه که بزرگ بود زدیم و یه بوم با پایه اش افتاد و خانمها جیغ کشیدند و بعد هم خنده از روی ناراحتی کردند بعد هم که داشتیم خارج می شدیم من زدم و یه نقاشی رو هم انداختم این بار خودم هم خندیدم خیلی کار بدی بود و عمدی هم نبود ولی خوشم اومد بعد تو سالن ایستاده بودم ویه تماسی هم به همون دوستم که می خواست بیاد و نشد کردم و از همایش براش گفتم و دلش رو سوزوندم بعد هم دوباره با اقای دبیر همایش رفتیم از طبقه ی بالا دو سه تا میز آوردیم پایین و بعد هم تازه کمرم رو راست کرده بودم که چشمم به جمال یار روشن شد
خیلی حرف داشتم که به آقای فخری بزنم ولی حیف که یه ذره دست و پام رو گم کردم فقط آقای دبیر منو به آقای فخری معرفی کردند و دست دادیم و احوال پرسی و تشکر کردم و من هم اومدم اول پکیج و بسته های فرهنگی رو همراه با کارت همایش رو گرفتم روش موضوع همایش با عکس خودم و نام وبلاگم و آدرس وبلاگم بود
کارت رو انداختم گردنم بعد یه امضا به همون بنر زرد رنگ که گفته بودند هرچه میخواهد دل تنگت بگو زدیم و دوباره چند صندلی تو سالن مرتب کردم دیدم که ایشون وارد سالن شدند و یه راست اومدند سمت من، من هم خودم رو معرفی نکردم و یه خورده راهنمایی شون کردم بعد دنبالشون رفتم تا محلی که بسته های فرهنگی رو میدادن اونجا داشتند صحبت میکردند و من هم گوش میدادم مطمعن شدم که خودشون هستند..... آقای مقامی بودند که از شیراز اومده بودند من بیرون بودم ایشان رفتند داخل درست همردیف و کنار صندلی من نشستند بعد هم که کارها تموم شد با درخواست دبیر همایش رفتم و با اجازه ی آقای مقامی از سمت چپ اومدم و سمت راستشون نشستم اول خودم رو معرفی کردم و بعد گفتم که به وبلاگشون زیاد می اومدم و اینها ولی نشناختند اخه حق هم داشتند اصلا ایشان به وبلاگ من نیامده بودند بعد هم از همه چی صحبت کردیم از شهر هامون از تحصیلاتم از پارسی بلاگ و از همایش و اینها ومهمتر از همه برای بنده افتخاری بود که در محضر ایشان بودم
بلاخره در اخر همایش هم به همراه آقای مقامی و آقای فخری عکس یادگاری گرفتیم و من خداحافظی کردم و اومدم بیرون کیک و ساندیس را گرفتیم و خارج شدم دیدم بابا نشسته بیرون و مثل شاعر ها یکی از زانوهای تفکر رو بغل کرده بعد کیک و ساندیس را دادم به بابا راه افتادیم شهر خودمون و چون من با دیدار آقای محمد رضا فخری مدیر محترم پارسی بلاگ و آقای مقامی و برخی از دوستان شارژ بودم بیشتر راه برگشت رو خودم رانندگی کردم و درست ساعت 2 نصف شب رسیدیم خونه
پ ن:تشکر میکنم از خودم که مهمان بابا بودم
پ ن: تشکر میکنم از راننده تریلی که فرار کرد
پ ن:تشکر میکنم از ماشین بابا که با اون حالی که داشت راه میرفت
پ ن: تشکر میکنم از تهران که هم گردوخاکی بود هم گرم بود
پ ن: تشکر میکنم از ابشون که به ما بستنی آورد آخه همه خورده بودند و با آشغالهاش بازی میکردند و من و آقای مقامی داشتیم همه رو نگاه میکردیم که البته به ما نداده بودند و ایرادی هم نداشت اولین همایش بود و پیش بینی میکردم چنین اتفاقهایی بیافتد
پ ن: تشکر میکنم از آقای فخری که دور میزدم و با هاشون دست میدادم و ایشون هم نمیدونم میدونست تکراری دست میدیم یا این که فکر میکرد من هم تازه ایشون رو دیده ام خلاصه زیاد سلام و احوال پرسی کردم و خوب کاری کردم
پ ن: تشکر دوباره از آقای فخری که زیاد باهاشون عکس انداختیم یعنی یکی یکی با همه ده بیست تا عکس انداختند من که اگه جای ایشون بودم میترکیدم ولی ایشون برای همه دندونهاشون رو نشون میدادند نیمودنم می خندیدند یا گریه میکردند
پ ن: تشکر میکنم از بچه ی آقای فخری که اصلا نیمگذاشت ازش عکس بگیریم
پ ن: تشکر میکنم از همون کلیپ معروف که خیلی خندیدیم
پ ن: تشکر میکنم ازگروه موسیقی سنتی که باعث شدند همه فرار کنند
پ ن: تشکر میکنم از گروه آکواریوم صدا که فقط دربستی حال مجری برنامه رو میگرفت و با بلند کردن صدا نمیگذاشت مجری اجرا کنه و حرف بزنه
پ ن:تشکر میکنم از جاده ی تهران میانه که اصلا رفت و برگشتی یک مورد پلیس نداشت آخه اگه یکی از اون پلیس ها ماشین ما رو میدید یا جریمه میشدیم یا نمی گذاشتند حرکت کنیم
پ ن : تشکر میکنم از نون بربری که رفت و برگشتی خوردیم ولی تموم نشد
پ ن :تشکر میکنم از کارت همایش که هنوز از در و دیوار آویزان هست
پایان سفرنامه
شنیده میشویم رادیو جوان پخش زنده
جدول پخش رادیو جوان در مهر1392
نمایش دریاقلی سورانی در رادیو جوان
سهم شنوندگان در برنامه سازی رادیویی
انتخاب موضوع در یک برنامه رادیویی
امام زمان مربی فوتبال میشود!
رادیو جوان شادتر میشود
رادیو خانواده
چالشهای رسانهای یا نگاه آینده نگارانه به رسانه ها
طرح ایمان
گوینده آقا یا خانم!
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 40
کل بازدید :1281057
اینجا محمودعراقی مینویسد و نقد میکند وگاهی نقل میکند وبه قول یک گوینده خوب گاهی غر هم میزند،میگویداگر این فعالیت در راستای ترویج فرهنگ عاشورا و انتظارفرج و مقابله با جنگ نرم دشمنان اسلام و نظام و به عنوان سرباز سایبری آقا باشد همه اش عبادت است ،عاشق رادیو است،میگوید از دوران کودکی رادیو گوش میداد و کودکی اش روی موج AM گذشت و نمیدانست موج FM هم وجود دارد چون رادیو جیبی اش فقط موج AM را داشت. از سال 84 به صورت اتفاقی موج FM را پیدا کرد و بر اساس کیفیت خوب صدا و کیفیت خوب برنامه ها کلی شگفت زده شد و رادیو جوان را پیدا کرد.از آن زمان به بعد تمام وقت شنونده شبکه رادیویی جوان شد و در یکم اسفندماه سال 1390 به عنوان شنونده منتخب رادیو جوان معرفی شد و در 28 خردادسال 1391 افتخار داشت سایت رادیو جوان را افتتاح کند، میگوید رادیو تنها رسانه ای است که به مخاطب احترام میگذارد ،گاهی وقت ها به آینده ی رادیو خوش بین نمی شود و میگوید ممکن است رادیو در دنیای دیجیتال آینده گم شود، علیرغم تصور خیلی ها اصلا علاقه ای به کار در رادیو ندارد چون معتقد است شنونده حرفه ای رادیو بودن و کارمندرادیو جدا از یکدیگر هستند،اما اگر روزی چرخه روزگار چرخید و افتاد وسط رادیو دوست دارد سردبیر باشدمیگوید هدف(به کسر ف) رادیو قرآن و معارف است ، معتقد است رادیو جوان هر روز در حال شکوفایی و پیشرفت است، از رادیو جوان فعلا برنامه های چهل تیکه/با من حرف بزن/دوشنبه ها با شما/فکری از جنس بلور/ پلاسما / کافه رادیو/ واژه ها / آهای دلای با وضو/ بعضی از اینجا شب نیست ها / صدای شکفتن / صبح دانش / کسی صدام میزنه / معمولی نیست / من و جوان / یک سبد ترانه / سبقت آزاد / شنیده میشوید / پاتوق شبانه / بند کفشتو محکم کن/ الفبای جوانی/ آتش پنهان / در کوچه آفتاب / آبی تر ازسپید را دوست دارد و از میان گویندگان آقا، طوفان مهردادیان و از خانمها مریم واعظ پور/ مهرگان سوادکوهی / زهره هاشمی / لاله اکبری / خانم جعفرپور و خانم توکل را اختصاصا دوست دارد و از سردبیرها حامد مرادیان و شهاب نادری و مجتبی امیری و نرگس فتحی و وحید یامین پور را دوست دارد
شهرداری آچاچی [1]
چی بپزم؟
روشنگری [2]
سهبا [4]
رصد خبری [8]
اخبار و تحلیل [1]
شرکت ثمین گستر کارمانیا [4]
شبکه بهداشت و درمان میانه [4]
دانشگاه علوم پزشکی آذربایجان شرقی [3]
مدیریت منابع انسانی [4]
آرشیو اخبار استانداری [19]
ثبت نام آتشنشانی [6]
رادیو دیروز [6]
کتابخانه دیجیتال [26]
[آرشیو(56)]
زمستان 91
پاییز 91
تابستان 91
بهار 91
زمستان 90
پاییز 90
تابستان 90
بهار 90
زمستان 89
پاییز 89
تابستان 89
بهار 89
زمستان 88
پاییز 88
تابستان 88
بهار 88
زمستان 87
پاییز 87
تابستان 87
بهار 87
زمستان 86