اگه قطار پنچر میشد ، اگه هواپیما زیر آبی میرفت اگه کشتی پشتک میزد من باید به همایش میرسیدم
یه سلام مجازی به اهالی دنیای مجازی
علی الخصوص پارسی بلاگی ها
علی الخصوص انهایی که زحمت کشیدند و از دور و نزدیک به همایش اومدند و زیارتشان کردیم
و البته علی الخصوص ایشون ، ایشون ، و ایشون
من می خواهم اولین همایش پارسی بلاگ رو در دو بخش مجزا و متفاوت سفرنامه نویسی و علمی البته نیمه تخصصی برای شما باز سازی کنم
خوب اول از
سفرنامه را شروع میکنیم بخش اول
یه چند وقت پیش بود که دوباره از سر ارادت رفتیم پای رایانه(خوش به حال هرچی پولداره چون یه سیستم کوچولو گرفته بغلش و خیلی هم از سیستم ما بهتره ولی ما باید از همه چی بزنیم بشینیم پای دستگاه مثل تراکتور)مثل همیشه رادیو هم روشن هست اول ایمیل رو باز میکنم تا از همه چی خبردار بشم بعد هم میرم سر وبلاگ یک دفعه چشمم به پیامهای بازگانی افتاد و همان پیامی را دیم که همه دیده اید
به سرعت رفتیم رو پیام و بعد رسیدیم اینجا زودی ثبت نام کردم و نگو نفر چهاردهمی بودم که ثبت نام کرده ام بعد هم این یادداشت و این یادداشت رو شرکت دادم و بعد هم پیگیر ماجرا بودیم تا همین چند وقت پیش تا زمان و مکان همایش رو داشته باشیم و برنامه ریزی کنیم برای دیدن دوستان غریب آشنا ...دیگه گیر دادیم به دبیر همایش که کی هست و کی وقتش هست و کجاست ودر مورد فلان چیز هم خواهید گفت فلان چیز را خواهید داشت که همه در قسمت نظرها هست بعد چند وقت زمان و وقت مشخص شد و من برنامه ریزی کردم برای رفتم به همایش اخه از میانه در اذربایجان شرقی میخواستم بیام همراه یکی که علاقه ی زیادی به اومدن به همایش داشت ولی متاسفانه نتونستند و من هم نمیتونستم همراه بیارم چون جناب مدیر گفتند نیارید بعد آماده بودم که بیام بابا گفت که من هم اون روز تو تهران کار دارم بیا با هم بریم خوب چه جالب من از خدام بود چون نه خرجی میکردم و نه پول بنزین و اینا میدادم نه این که خسته میشدم چون باید تنهایی 1000کیلومتر رفت وبرگشت با بیخوابی رانندگی میکردم خلاصه در کل جالب بود،مهمان بابا شدیم ولی من گفتم بابا بیا با ماشین من بریم بابا گفت نه با ماشین من بریم این شد که از شما چه پنهان از خدا میخواستم که با ماشین بابا بریم و در هر حال نتونستم حرف بابا رو زمین بندازم و رفتیـــــــــــــــم
شب ساعت 12 حرکت کردیم من هم با تمام تجهیزات راه افتادم(همون دست خالی ) تو راه هم خیلی زحمت کشیدم من صندلی رو خوابوندم و خوابیدم بابا داشت میروند رسیدیم به یه جایگاه گاز تو نزدیگی های ابهر گاز رو زدیم خواستیم بیافتیم جاده ی قدیم( نمیدونم اصلا ما تو جاده قدیم چیکار میکردیم) جاده هم سبقت ممنوع بود بابا میخواست تازه به جاده بیافته از سمت خاکی که چشمتون روز بد نبینه یه دونه از این ارابه های مرگ که دیدین داشت تو محل سبقت ممنوع از یکی دیگه از همون ارابه های مرگ سبقت میگرفت و ناگهان زیاد پیچید زد به مـــــــــــــــا....
من هم که خوابیده بودم با خیال راحت بلند شدم گفتم چی شد بلند شدم دیدم یه تریلی خالی از اون هایی که 18 تا چرخ داره با سرعت 120 بود 110 بود نمیدونم تو همین دور و برها از جلوی چشمم مثل باد رد شد از پشت نتونستم پلاک رو بردارم چون پلاک بزرگه نمیدونم گلی بود از شبرنگ نبود یا این که شب بود هرچی، نشد بردارم دو سه ثانیه بعد دیگه محو شد گفتم بابا دور بزن بریم دنبالش نگو اصلا ماشین تکان نمیخورد گلگیر فلزی خم شده روی تایر و نمیزاره ماشین حرکت کنه فرمان هم که نمی چرخید و ماشین هم که سیستمش هنگ کرده بود و اصلا استارت نمیزد خلاصه بعد از 20 دقیقه یا نیم ساعت بلاخره ماشین رو راه انداختیم با سنگ و چوب هم زدیم گلگیر رو از تایر جدا کردیم افتادیم پشت سر همون ارابه نامرد که فلنگ رو بسته بود تو راه زنگ زدیم پلیس گفتند بله اگه شماره رو برمیداشتید خوب بود ولی باز اطلاع میدهیم مشخصات رو دادیم و حالا 75 کیلومتری زنجانیم و داریم برمیگردیم طرف زنجان خلاصه بین راه به دو سه تریلی هم گیر دادیم ولی اونها نبودند خلاصه رسیدیم زنجان از پلیس راه پرسیدیم گرفتید؟ میدونید چی گفتند باور نیمکنید گفتند چی میگید چی شده من که اینو شنیدم برگشتم نشستم ماشین و نمیدونم بابا به اونها چی گفت ولی من فکر میکنم اونجایی که زنگ زدیم اونها به همون محل خودشون اطلاع داده بودند و نه اینجا خلاصه بابا هم اومد و گفت من دیگه نمی خواهم برم تهران تو رو هم میرسونم زنجان وقت هم که داری با اوتوبوس و یا قطار خودت تنهایی برو من هم که خودم رو برای رفتن با بابا آماده کرده بودم گفتم نه من برنامه ریزی کرده بودم با شما برم نه این که تنهایی برم نمیشه برنامه به هم میخوره اصلا حوصله ام رفته البته چون اقای دبیر همایش اجازه نداده بودند همراه بیاریم من هم نمیخواستم بابام رو بیارم همایش منظورم این بود که من برنامه انداخته بودم که با ماشین شخصی بیام نه با وسیله ی عمومی خلاصه بابا هم گفت اصلا همینطوری میریم این شد که راه افتادیم سمت تهران البته با همون قیافه ی جذابی که ماشین داشت دیگه یواش یواش هوا روش میشد ولی ما تازه به محل تصادف رسیدیم یعنی رو اون 1000 کیلومتر 150 تا هم اضافه کنید، رسیدیم ازادی، چون از قبل محل رو جز به جز حفظ کرده بودم راهنمایی کردم رسیدیم خیابان استاد معین تقریبا وسط های خیابان ماشین را پارک کردیم و بابا رفت پی کار خودش و من هم پیاده شدم تو تهران گشتی بزنم رادیو هم که تو گوشم داره میخونه داشت موج فضایی پخش میکرد از شبکه ی جوان اول رفتم ساختمان همایش رو ببینم هی برو که میرسی نگو همایش مونده اون ور تهران پیاده کل خیابان رو رفتم تا ته رسیدم محل یه چرخی زدم و دیدم چند تا بچه تو حیاط سالن اجتماعات منطقه ی نه دارن بازی میکنند برگشتم حالا کو تا ساعت 3.30 الان که ساعت 9 صبح هست مثال همون شعر که میگفت من موندم و خیابونها پرسه زدم تو میدونها...دوباره برگشتم و همون خیابون رو یه راست برگشتم تا خیابون آزادی با پای پیاده بعد هم رفتم یه چرخی تو میدون آزادی زدم و دوباره برگشتم و تو وسط های خیابون استاد معین که ماشینمون پارک بود نشستم کمی دراز کشیدم ویکمی هم خودمون رو تقویت کردیم و تازه نشسته بودم دیدم ای ول بابا... بابا کارش تقریبا وسط های طرح ترافیک بود کارش رو تموم کرده بود و برگشته بود بعد این که نشست گفت که مگه نمیدونستی امروز پنج شنبه هست و برخی از اداره ها بسته اند اداره ای که بابا باهاش کار داشت بسته بود خوب یکم افسوس خوردم و بعد رفتم به عالم خودم، اخه تا همون لحظه دو به هیچ عقب بودیم و کلا ضرر دادیم خلاصه گفتیم بریم یه دوری بزنیم ببینیم دیگه چه خبر رفتیم دیدیم که اصلا خبری نیست همون جا جلوی سالن جا پیدا کردیم و تا اخر همایش اونجا بودیم انهایی هم که اومدند همایش اگه دقت میکردد ماشین ما رو می دیدند که خوشگل شده بود
این داستان ادامه دارد
شنیده میشویم رادیو جوان پخش زنده
جدول پخش رادیو جوان در مهر1392
نمایش دریاقلی سورانی در رادیو جوان
سهم شنوندگان در برنامه سازی رادیویی
انتخاب موضوع در یک برنامه رادیویی
امام زمان مربی فوتبال میشود!
رادیو جوان شادتر میشود
رادیو خانواده
چالشهای رسانهای یا نگاه آینده نگارانه به رسانه ها
طرح ایمان
گوینده آقا یا خانم!
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 75
کل بازدید :1280469
اینجا محمودعراقی مینویسد و نقد میکند وگاهی نقل میکند وبه قول یک گوینده خوب گاهی غر هم میزند،میگویداگر این فعالیت در راستای ترویج فرهنگ عاشورا و انتظارفرج و مقابله با جنگ نرم دشمنان اسلام و نظام و به عنوان سرباز سایبری آقا باشد همه اش عبادت است ،عاشق رادیو است،میگوید از دوران کودکی رادیو گوش میداد و کودکی اش روی موج AM گذشت و نمیدانست موج FM هم وجود دارد چون رادیو جیبی اش فقط موج AM را داشت. از سال 84 به صورت اتفاقی موج FM را پیدا کرد و بر اساس کیفیت خوب صدا و کیفیت خوب برنامه ها کلی شگفت زده شد و رادیو جوان را پیدا کرد.از آن زمان به بعد تمام وقت شنونده شبکه رادیویی جوان شد و در یکم اسفندماه سال 1390 به عنوان شنونده منتخب رادیو جوان معرفی شد و در 28 خردادسال 1391 افتخار داشت سایت رادیو جوان را افتتاح کند، میگوید رادیو تنها رسانه ای است که به مخاطب احترام میگذارد ،گاهی وقت ها به آینده ی رادیو خوش بین نمی شود و میگوید ممکن است رادیو در دنیای دیجیتال آینده گم شود، علیرغم تصور خیلی ها اصلا علاقه ای به کار در رادیو ندارد چون معتقد است شنونده حرفه ای رادیو بودن و کارمندرادیو جدا از یکدیگر هستند،اما اگر روزی چرخه روزگار چرخید و افتاد وسط رادیو دوست دارد سردبیر باشدمیگوید هدف(به کسر ف) رادیو قرآن و معارف است ، معتقد است رادیو جوان هر روز در حال شکوفایی و پیشرفت است، از رادیو جوان فعلا برنامه های چهل تیکه/با من حرف بزن/دوشنبه ها با شما/فکری از جنس بلور/ پلاسما / کافه رادیو/ واژه ها / آهای دلای با وضو/ بعضی از اینجا شب نیست ها / صدای شکفتن / صبح دانش / کسی صدام میزنه / معمولی نیست / من و جوان / یک سبد ترانه / سبقت آزاد / شنیده میشوید / پاتوق شبانه / بند کفشتو محکم کن/ الفبای جوانی/ آتش پنهان / در کوچه آفتاب / آبی تر ازسپید را دوست دارد و از میان گویندگان آقا، طوفان مهردادیان و از خانمها مریم واعظ پور/ مهرگان سوادکوهی / زهره هاشمی / لاله اکبری / خانم جعفرپور و خانم توکل را اختصاصا دوست دارد و از سردبیرها حامد مرادیان و شهاب نادری و مجتبی امیری و نرگس فتحی و وحید یامین پور را دوست دارد
شهرداری آچاچی [1]
چی بپزم؟
روشنگری [2]
سهبا [4]
رصد خبری [8]
اخبار و تحلیل [1]
شرکت ثمین گستر کارمانیا [4]
شبکه بهداشت و درمان میانه [4]
دانشگاه علوم پزشکی آذربایجان شرقی [3]
مدیریت منابع انسانی [4]
آرشیو اخبار استانداری [19]
ثبت نام آتشنشانی [6]
رادیو دیروز [6]
کتابخانه دیجیتال [26]
[آرشیو(56)]
زمستان 91
پاییز 91
تابستان 91
بهار 91
زمستان 90
پاییز 90
تابستان 90
بهار 90
زمستان 89
پاییز 89
تابستان 89
بهار 89
زمستان 88
پاییز 88
تابستان 88
بهار 88
زمستان 87
پاییز 87
تابستان 87
بهار 87
زمستان 86