سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند در روز قیامت، بی سوادان را ازچیزهایی معاف می دارد که دانشمندان را از آنها معاف نمی کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
به نام خدا

چه کسی اسباب بازی منو دزدید؟

یه خاطره از دو یا سه سالگی خودم.

داشتم تو وبلاگ یکی از دوستان کامنت میزاشتم و موضوعش آرزوهای کودکی بود
حیفم اومد به صورت کامل ننویسمش ...
تو یکی از این روزهای خوب خدا یه بچه ی توپل و مپل و که لپ هاش هم قرمز بود و روی بینی فندقیش هم قرمز بود و همیشه شکمش هم از زیر لباسش بیرون بود و از اول صبح تا آخر شب داشت بازی میکرد و اصلا هم نمیدونست که روز از کجا میاد و از کجا میره ..
اون بچه من بودم عاشق چکمه ی قرمز کوچولوی خواهر بزرگتر(یه سال از من بزرگتر بود) که بعد ها دادنش به من چون دیگه پای خواهر بزرگ تره نشد من هم میرفتم تا زانو میرفتم تو اب و همیشه هم پر اب میشد یکی نبود به من بفهمونه چکمه ی ده سانتی کجا میتونه مانع رفتن اب بشه تو چکمه ههmahmoodaraghi
من مثل خیلی از بچه پسرهای دیگه عاشق لودر و بولدوزر و همین ادوات حمل و نقل و چیزهای دیگه بودم یه روز تو کوچه بودم داشتم بازی میکردم دیدم صدای یه چیز عجیب میاد رفتم کنار خیابون(دور از چشم ماما) دیدم به لودر داره میره چرخ نداره مثل تانک های جنکی بود (بولدوزر منظور بوده)چون برای اولین بار یه همچین چیزی میدیدم، اون هم برای این که آسفالت رو خراب نکنه یواش میرفت من افتادم پشت سرش رفتم و رفتم تا انتهای خیابون راننده اش نگه داشت و رفت و من ایستادم وسط خیابون داشتم همینطوری نگاه میکردم
ساعتها گذشته و من غرق این دستگاه بودم که همیشه آرزوش رو داشتم ببینمش حالا فکرش رو بکنید وسط ظهر تابستونی و هیچ چیزی و کسی بیرون نیست و من هستم و اون بولدوزر و دیگه هیچ
از اینطرف همه دارن دنبالم میگردند ...
بابا میگه بعد از خیلی گشتن ها از در و همسایه و اینها همینطوری داشتم از خیابون راست پشت خونه به آخرهای خیابون نگاه میکردم و میدیدم که یه بچه مدتی و ساعتی هست که همینطوری ایستاده وسط خیابون کنار بولدوزر اما فکر نمیکردم اون تو باشی اخه اصلا تو نمیرفتی از کنار خونه دورتر حالا چه برسه به این که بری سر کوچه ،بابا میگه فکرش رو نمیکردم تو باشی اما بعد میگه با هزار فکر و خیل یه دفعه چشمم به چکمه های کوچیک قرمز رنگت افتاد فهمیدم که حتما تویی (اخه تنها من بودم که وسط تابستون چکمه پام میکردم) با سرعت و عجله اومدم دیدم خودتی اومدم کنارت اما توجهی نکردی وقتی گفتم محمود تو اینجا چیکار میکنی بودن هیچ عکس العمل دیگه ای گفتی...بابا لودر و ببین.... بابا میگه میخواستم اونجا بزنمت تا دیگه نری اونورها اما وفتی به من نگاه کردی دیدم صورتت که در حالت عادی قرمز بود اونجا که افتاب شدید هم زده و تو هم همش ایستاده بودی، صورتت کاملا قرمز شده بود و آنچنان با شورو شوق نگاهم کردی و اون رو برام تعریف کردی که دیگه نتونستم بزنمت یعنی دلم نیومد بزنمت بابا منو گرفت بغلش و آورده بود خونه و ما ما هم میخواسته بزنه بابا جریان رو براش تعریف میکنه ..
بابا میگه درست وقتی رسیدیم حیاط ، خون دماغ شدی و بعد اوردیم خونه اما این جریان باعث شد که بابا بره و برام یه لودر به اندازه ی خودم برام بخره ...من اون لودر یادمه خیلی دوستش داشتم همیشه صبح تا شب جلوی خونه باهاش بازی میکردم و دوستانم هم همه کنارم بازی میکردند ناگفته نمونه اون زمان که بابا اون رو برام خرید 1500 تومان قیمتش بود و حقوق بابا حدود بیست یا سی هزار تومان بیشتر نبود
یعنی یه چیز با ارزشی برام خریده بود البته همون زمونها بود که یه دمپایی رو برام پنجاه تومان یا کمتر هم میخریدند
خلاصه تو یکی از این روز ها داشتم با دوستان بازی میکردیم که خبر اومد که مادربزرگ بابا که خیلی دوستش داشتیم اومده خونه ی ما من هم به همه ی بچه ها گفتم دیگه بسه باید برم
میدونید چکار کردم ؟
وقتی بچه ها رفتند من منتظر مموندم یه پسر جوانی داشت رد میشد گفتم اقا من میرم خونه بر میگردم لطفا مواظب لودر من باش بر میگردم، البته یکمی هم حق داشتم اخه اسباب بازیم خیلی بزرگ بود نمیشد همینطوری زود بگیری دستت بعد ببری و بیاری بعد این که رسیدم خونه ماما گفت اسباب بازی رو چیکار کردی
با خونسردی گفتم که نگران نباشید به یه نفر اقا گفتم مواضبش باشه ماما هرچه گفت من گفتم سپردم به یه نفر دیگه این شد که منو فرستادند برم بیارمش بعد این که رفتم بیارم دیدم که نیــــــــــــست که نیــــــــــــــــــــــــــــست اون پسر جوان که من بهش اعتماد کرده بودم اون اسباب بازی منو که هم ارزش پولی بالایی داشت و هم برام ارزش معنوی بسیار بالایی داشت باخودش برده بود
اومدم خونه گفتم نیست ماما رفت و همه جا رو گشت اما خبری نبود، چند بار هم ازم پرسید و منو گرفت بغلش و رفتیم همونجا ودیدیم خبری نیست بعد با خونسردی تمام گفتم که اشکالی نداره بابا یکی دیگه برام میخره اما نمیدونستم که بابا روی گنج ننشسته .
دیگه هیچ وقت برام نخریدش البته بیشتر برای این که تربیت بشم نخرید.پ ن: یاد دوران کودکی بخیر

پ ن: به کسی که نمیشناسید اعتماد نکنید
پ ن: اون زمانها سعی میکردیم دستهامون هرجوری که هست تمیزباشه از یه همسایه مون شکلات هدیه بگیریم
پ ن : سه روزه که ما بخاری روشن کردیم هوا تو شهر ما میانه ناجوانمردانه سرده!
پ ن: به همه ی دوستان سر زدم اگه برای شما پیام نزاشتم حتما آپ نکرده بودید یا این که به دلایلی نتونستم نظر بدم
پ ن: تو عکس بالایی عکس دست چپی که توپل هست و داره لبخند میزنه منم ،عکس شش سالگی منه.



نظرات دیگران: نظر محمود عراقی ::: جمعه 89/8/7::: ساعت 12:47 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 150
بازدید دیروز: 132
کل بازدید :1280696

>>امکانات این وبلاگ<<

وب خوان این وبلاگ

پروفایل این وبلاگ

عناوین مطالب بایگانی نشده

لینکستان این وبلاگ

خانه

راهنمای استفاده از این وبلاگ

دانلود برنامه های رادیو جوان

عناوین مطالب بایگانی شده

قوانین این وبلاگ

بخش متخلفین


>>نظر سنجی<<

پخش اینترنتی  زنده رادیو

پخش زنده ی رادیو جوان ورود به سایت رادیو جوان

پخش زنده ی رادیو قرآن ورود به سایت رادیو قرآن

پخش زنده ی رادیو معارف ورود به سایت رادیو معارف

پخش زنده ی رادیو ایران ورود به سایت رادیو ایران

پخش زنده ی رادیو صدای آشنا کانال اروپا ورود به سایت رادیو صدای آشنا

پخش زنده ی رادیو صدای آشنا کانال آمریکا ورود به سایت رادیو صدای آشنا

پخش زنده ی رادیو صدای آشنا کانال آسیا ورود به سایت رادیو صدای آشنا

پخش زنده ی رادیو پیام ورود به سایت رادیو پیام

پخش زنده ی رادیو گفتگو ورود به سایت رادیو گفتگو

پخش زنده ی رادیو فرهنگ ورود به سایت رادیو فرهنگ

پخش زنده ی رادیو تجارت ورود به سایت رادیو تجارت

پخش زنده ی رادیو ندای اسلام ورود به سایت رادیو ندای اسلام

پخش زنده ی رادیو ورزش ورود به سایت رادیو ورزش

پخش زنده ی رادیو سلامت ورود به سایت رادیو سلامت


>پخش زنده رادیو استانی<

پخش زنده ی رادیو اصفهانپخش زنده ی رادیو اردبیلپخش زنده ی رادیو اراکپخش زنده ی رادیو ارومیهپخش زنده ی رادیو ایلامپخش زنده ی رادیو اهوازپخش زنده ی رادیو تهرانپخش زنده ی رادیو بوشهرپخش زنده ی رادیو بجنوردپخش زنده ی رادیو زاهدانپخش زنده ی رادیو رشتپخش زنده ی رادیو خرم ابادپخش زنده ی رادیو سنندجپخش زنده ی رادیو ساریپخش زنده ی رادیو زنجانپخش زنده ی رادیو قزوینپخش زنده ی رادیو شیرازپخش زنده ی رادیو شهرکردپخش زنده ی رادیو مشهدپخش زنده ی رادیو کرمانشاهپخش زنده ی رادیو قمپخش زنده ی رادیو یاسوجپخش زنده ی رادیو همدانپخش زنده ی رادیو مهابادپخش زنده ی رادیو یزدپخش زنده ی رادیو سمنانپخش زنده ی رادیو خراسان جنوبیپخش زنده ی رادیو کرمانپخش زنده ی رادیو گلستانپخش زنده ی رادیو بوشهرپخش زنده ی رادیو البرز


>> درباره خودم <<
محمود عراقی
اینجا محمودعراقی مینویسد و نقد میکند وگاهی نقل میکند وبه قول یک گوینده خوب گاهی غر هم میزند،میگویداگر این فعالیت در راستای ترویج فرهنگ عاشورا و انتظارفرج و مقابله با جنگ نرم دشمنان اسلام و نظام و به عنوان سرباز سایبری آقا باشد همه اش عبادت است ،عاشق رادیو است،میگوید از دوران کودکی رادیو گوش میداد و کودکی اش روی موج AM گذشت و نمیدانست موج FM هم وجود دارد چون رادیو جیبی اش فقط موج AM را داشت. از سال 84 به صورت اتفاقی موج FM را پیدا کرد و بر اساس کیفیت خوب صدا و کیفیت خوب برنامه ها کلی شگفت زده شد و رادیو جوان را پیدا کرد.از آن زمان به بعد تمام وقت شنونده شبکه رادیویی جوان شد و در یکم اسفندماه سال 1390 به عنوان شنونده منتخب رادیو جوان معرفی شد و در 28 خردادسال 1391 افتخار داشت سایت رادیو جوان را افتتاح کند، میگوید رادیو تنها رسانه ای است که به مخاطب احترام میگذارد ،گاهی وقت ها به آینده ی رادیو خوش بین نمی شود و میگوید ممکن است رادیو در دنیای دیجیتال آینده گم شود، علیرغم تصور خیلی ها اصلا علاقه ای به کار در رادیو ندارد چون معتقد است شنونده حرفه ای رادیو بودن و کارمندرادیو جدا از یکدیگر هستند،اما اگر روزی چرخه روزگار چرخید و افتاد وسط رادیو دوست دارد سردبیر باشدمیگوید هدف(به کسر ف) رادیو قرآن و معارف است ، معتقد است رادیو جوان هر روز در حال شکوفایی و پیشرفت است، از رادیو جوان فعلا برنامه های چهل تیکه/با من حرف بزن/دوشنبه ها با شما/فکری از جنس بلور/ پلاسما / کافه رادیو/ واژه ها / آهای دلای با وضو/ بعضی از اینجا شب نیست ها / صدای شکفتن / صبح دانش / کسی صدام میزنه / معمولی نیست / من و جوان / یک سبد ترانه / سبقت آزاد / شنیده میشوید / پاتوق شبانه / بند کفشتو محکم کن/ الفبای جوانی/ آتش پنهان / در کوچه آفتاب / آبی تر ازسپید را دوست دارد و از میان گویندگان آقا، طوفان مهردادیان و از خانمها مریم واعظ پور/ مهرگان سوادکوهی / زهره هاشمی / لاله اکبری / خانم جعفرپور و خانم توکل را اختصاصا دوست دارد و از سردبیرها حامد مرادیان و شهاب نادری و مجتبی امیری و نرگس فتحی و وحید یامین پور را دوست دارد

>> پیوندهای روزانه <<

>>لوگوی وبلاگ من<<
به نام خدا

>>لینک دوستان<<

>>لوگوی دوستان<<

>>هدیه وبلاگ<<

>>آرشیو شده ها<<

>>اشتراک در خبرنامه<<
 

>>آمار وبلاگ<<

>>رتبه ی وبلاگ<<

>>طراح قالب<<
تحلیل آمار سایت و وبلاگ