سفر به رادیو جوان (2)
اتاق شماره چندم کجاست!
تابلو میگفت به سمت رادیو ایران ولی چون به وضع موجود آشنا بودم و ما از این کلک ها نمیخوریم رفتم داخل راهرو های پیچ در پیچ و بی منطق و از اتاق شماره یک رفتم تا انتها که همه اتاقها برای شبکه جوان بودند و نکته جالب و قابل توجه نصب تابلو با آرم شبکه و نام گروه و نام اتاق بود به همراه شماره اتاق که در گوشه ی نا مروبط در روی درب اتاقها نصب بود ولی اتاق مورد نظرم که اتاق شماره چندم اتاق خانم امینی بود پیدا نکردم از یک اقایی که در بخش خدماتی کار میکرد شماره اتاق را خواستم نمیدانست تشکر کردم و با حالتی پر از سوال در جستجوی اتاق بودم! اخه یعنی چی یکی تو یه جایی کار کنه شماره اتاق ها رو ندونه بلاخره رفتم توی یکی از اتاقها و شماره اتاق مورد نظرم رو دادم و با خودم میگفتم حتما مسئول این اتاق میدونه پرسیدم اون خانم هم خندیدند و گفتند نمیدونم! تعجب پشت تعجب تشکر کردم و خارج شدم و دیدم به به یکی از خدمه های محترم در حال پخش چایی و شاید میان وعده بود رفتم جلو و شماره و اسم خانم را گفتم ایشون هم گفت نمیشناسد؟ اینبار دیگه واقعا تشکر خوبی کردم و رفتم با اعتراض از یه خدمه دیگه پرسیدم آن خدمه محترم هم اولش نمیشناخت ولی بعد نشانی را دقیق داد و رفتم و پیدا کردم.البته بین این اتاقها مجبور به تر کردن گلوی مبارک هم شدیم متاسفانه! از بس راه رفتم و سوال پرسیدم!
بفرمایید میان وعده!
رسیدم اتاق مشترک خانم امینی و آقای افتخاری، بعد از احوال پرسی خانم امینی منو راهنمایی کردند تا کمک هزینه را از امور مالی بگیرم و رفتم امور مالی دو عدد خانم و دو عدد آقا در آن اتاق ساکن بودند.بغیر از یکی از آقایان بقیه عین مانکن در حال انجام وظیفه ی زوم کردن به کاغذ و مانیتور بودند.اقایی که قرار بود حسابمان را صاف کند صندلی نشان داد که در نوع خودش دست چندم خریداری شده بود و بجز آن، صندلی دیگری نبود و مجبور به جلوس روی آن بودیم.این کار را هم با تمام احساس رادیویی که داشتیم انجام دادم و منتظر بودم آن آقا نان و پنیرش را میل بفرمایند اینجا لازم است تشکر کنیم از آن جانب که همکارانش را به همخواری در نان و پنیر دعوت نکرد و نرسیده مرا مهمان کرد من هم تشکر کردم و گفتم ممنون کره طبیعی با عسل طبیعی و مقداری آب پرتقال و شیر و مقداری هم نان سنگک خاش خاشی صرف شده است و میل نداریم.(برای شما خواننده خالی بستم تنوع هم حاصل شود)
دیدار از پوستر جشنواره دوم جوانه
بعد از صرف میان وعده توسط آن جانب نوبت رسید به گرفتن تعهد کتبی که من سه عدد کارت هدیه به شماره های .. و .. و .. گرفتم و پایش را امضا هم کردم مبادا کسی خیال بد نکند، از روی اجبار فقط به آن اقا تعارف کردم و زود گذاشتم توی کیفم چون اصلا آن اتاق حال و هوای رادیویی نداشت هرچند یک عدد رادیوی به درد نخور در جای نامربوط قرار داشت !
وقتی خارج میشدم با همه خداحافظی گرم با پیش قدمی که انجام دادم، کردم و رفتم دوباره پیش خانم امینی گفتم میشه با دبیر جشنواره اول گفتگو کنم و ایشون هم هماهنگ کردند و رفتم پیش اقای افتخاری دست دادم و احوال پرسی کردم و نشستم و پوستر جشنواره اول را دیدم که همچنان در دیوار بود و بعد پوستر جشنواره دوم جوانه را هم دیدم و در کنار اینها، در دو قفسه کتاب رادیویی که در بین همه انها که چشم دوانده بودم دایره معارف رادیویی خیلی به دلم نشست و دوست داشتم آن کتاب را برای مدتی امانت در پیشم داشتم، بعد دو عد تندیس جشنواره اول را دیدم و در جلوی خودم میزی بود که روی آن بیسکوییت و چایی وجود داشت ولی آقای افتخاری تعارف هم نکردند، قرارم بر این بود که اگر تعارف کنند کلک همه اش را بکنم.
احساس خوب نشستن کنار رادیویی ها
اتاق آقای افتخاری کوچک و در عین حال پر محتوا بود نشتیم و در مورد جشنواره اول به صورت خلاصه وار در حد چند دقیقه وقتی که گرفته بودم، صحبت کردم و بین صحبتها فقط به صدای آقا افتخاری فکر میکردم و به این فکر میکردم که این صدا دقیقا آن صدایی بود که از رادیو پخش میشد، اینجا بود که حس نشستن در کنار رادیو خیلی خوب بهم دست داده بود و از این حس لذت می بردم ، این تجربه شنیدن از هدفهایی بود که دنبال آن بودم و حدود 450 کیلومتری که به خاطر آن امده بودم و از شنیدن این صدا ها احساس خوب را که دنبالش بودم تجربه میکردم سرتا پا همراه عشق!
رادیویی هایی که رادیو نداشتند!
چند دقیقه وقتی که از اقای افتخاری گرفته بودم را رعایت میکردم که نهایت استفاده را ببرم و بیشتر مزاحم نشوم اینجا یک از خدا بیخبر از شرکت خدمات اینترنت پر سرعت که آقای افتخاری مشترک آن بود تماس گرفت و این فرصتی شد تا من نفسی بکشم و دوباره پوستر جشنواره دوم را در ذهن مبارک حک کنم و دوباره به بیسکویت ها نگاه کردم و دوباره به کتابها نظری انداختم و در نهایت ظاهر مبارک اقای افتخاری را بر انداز کردم که از وضع ای دی اس ال آن شرکت زیاد دل خوشی نداشت و بعد چشمم دنبال رادیوی اقای افتخاری بودکه چیزی ندیدم!
جشنواره دوم جوانه هم در راه است
صحبتهای آقای افتخاری تمام شد و ما هم کمی صحبت کردیم و در انتها انتقاد داشتم از تبلیغات جشنواره اول و میخواستم بلند شوم و خداحافظی کنم که سر صحبت را بیشتر باز کردند و گفتند برای جشنواره دوم برنامه های بهتر و هماهنگ تری داریم و توضیحات خوبی دادند هرچند دبیر کمیته اجرایی جشنواره دوم شخص دیگری بود(میدانم ولی نمیگم) کمی هم شیطنت کردم تا از زبان اقای افتخاری در مورد موضوعات و تاریخ جشنواره دوم اطلاعات بگیرم ولی نگفتند هرچند که خودم تقریبا اطلاعات زیادی دارم از جشنواره دوم.
لوح تقدیر زیبای جشنواره اول جوانه
بلاخره با آقای افتخاری تشکر و خداحافظی کردم و رفتم اتاق بسیار کوچک خانم امینی و لوح بسیار زیبا و گرانبها ی مادی و معنی را گرفتم، لوح تقدیری که شبیه درب تاق دار است و قسمت حلالی بالای درب نشانگر موج شبکه است و روی درب دایره های کوچکی قرار دارند و وقتی دربها را باز میکنیم صفحه برنزی با روکش طلایی را مشاهده میکنیم که بالای آن نوشته شده است هو السمیع و در سمت راست آرم صدا و سیما و در سمت چپ آرم شبکه جوان خوش میدرخشند و بعد شعری زیبا و اسم من و متنی زیبا و در نهایت امضای ریاست صدا و مدیر شبکه جوان آن را خوشنام کرده اند
من شهرستانی ام
لوح را بستم و توی کیف گذاشتم و و از خانم امینی خواستم راهنمایی ام کنند تا با اتاقهای دیگر و دیگر رادیویی ها که نمیدانم در کدام اتاق بودند آشنا بشوم چون خودشان در صحبتهایی که قبلا با هم داشتیم گفته بودند که راهنمایی ام میکنند ولی این کار را نکردندو گفتند که حیفه زود برین حالا که آفیش شدید از فرصت استفاده کنید و کل ساختمان و اتاقها را بگردید کمی خودم را زیاد به بچه شهرستانی بودن زدم و گفتم خانم امینی من همینجا رو هم به زور پیدا کردم و خجالت میکشم به اتاقها سر بزنم اخه من کجا برم؟ ایشون هم کمی لبخند زدند و بعد برای این که من دست از سرشون بردارم اومدن جلوی در و یه نشانی رو دادن که فکر کنم خودش هم متوجه نبود ادرس کجا رو میداد( اینجا احساس کردم که احیانا خانم امینی امروز از دنده چپ بیدار شده است
هیچ مورد مشکوکی مشاهده نشد!
رفتم از طبقه صفر که دهها و دهها استدیو اونجا بود و همه شون هم پر بودند شروع به گردش کردم خیلی مشتاق بودم یه نفر را پیدا کنم و منو ببره تو استدیو رفتم تو یه استدیویی که یه خانم اونجا تنها بودند و از خودم گفتم که منو راهنمایی کردند اینجا، ایشون هم گفتن اینجا که یه استدیو رو نداره برای این که بخواهید خوب راهنمایی بگیرید باید به یه اتاقی که اشاره میکرد برید و هماهنگ کنید، رفتم با پشت انگشت در را زدم در چوبی اونقدر محکم بود که انگشتم در اثر کوبیدن درد کرد ولی مطلقا صدایی ندارد نتیجه گرفتم باید همینجوری در را باز کنم ولی در بسته بود این بود که گردش اکتشافی ام آغاز شد و شروع کردم یکی یکی از سمت راست اتاقها را گشتن و اعلامیه و بنر ها را خواندم و مطالب تابلو اعلانات را خواندن و در کنار اینها همه انهایی که میدیدم چک آپ میکردم که احیانا یکی اشنا از آب در بیادولی دریغ از یک مورد مشکوک؟ این همه تعجب داشت برایم دلشوره هم میآورد ولی داشتم میگشتم! طبقه صفر تمام شد طبقه همکف تمام شد طبقه یک تمام شد به طوری که به همه اتاقها نگاه میکردم و چشم تو چشم همه انهایی میشدم که در اتاقها نشسته بودند، طبقه دوم را برای دومین بار مجهز به خط یازده کردم و طبقه سوم را کامل گشتم، هیچ مورد مشکوکی مشاهده نشد.
نکته: در تاریخ پنجشنبه 4 خرداد 91 نوشته سفر به رادیو جوان بخش دوم به فهرست نوشته های برگزیده در مجله پارسی نامه در بخشهای فرهنگی ، اجتماعی ، ارتباطات ، رسانه ، خاطره ، روزنوشت افزوده شده است.
مطالب مرتبط: رادیو جوان ، سفر به رادیو جوان (1) ، سفر به رادیو جوان (2) ، سفر به رادیو جوان (3) ، سفر به رادیو جوان (4)
جدول پخش رادیو جوان در مهر1392
نمایش دریاقلی سورانی در رادیو جوان
سهم شنوندگان در برنامه سازی رادیویی
انتخاب موضوع در یک برنامه رادیویی
امام زمان مربی فوتبال میشود!
رادیو جوان شادتر میشود
رادیو خانواده
چالشهای رسانهای یا نگاه آینده نگارانه به رسانه ها
طرح ایمان
گوینده آقا یا خانم!
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 61
کل بازدید :1280123
اینجا محمودعراقی مینویسد و نقد میکند وگاهی نقل میکند وبه قول یک گوینده خوب گاهی غر هم میزند،میگویداگر این فعالیت در راستای ترویج فرهنگ عاشورا و انتظارفرج و مقابله با جنگ نرم دشمنان اسلام و نظام و به عنوان سرباز سایبری آقا باشد همه اش عبادت است ،عاشق رادیو است،میگوید از دوران کودکی رادیو گوش میداد و کودکی اش روی موج AM گذشت و نمیدانست موج FM هم وجود دارد چون رادیو جیبی اش فقط موج AM را داشت. از سال 84 به صورت اتفاقی موج FM را پیدا کرد و بر اساس کیفیت خوب صدا و کیفیت خوب برنامه ها کلی شگفت زده شد و رادیو جوان را پیدا کرد.از آن زمان به بعد تمام وقت شنونده شبکه رادیویی جوان شد و در یکم اسفندماه سال 1390 به عنوان شنونده منتخب رادیو جوان معرفی شد و در 28 خردادسال 1391 افتخار داشت سایت رادیو جوان را افتتاح کند، میگوید رادیو تنها رسانه ای است که به مخاطب احترام میگذارد ،گاهی وقت ها به آینده ی رادیو خوش بین نمی شود و میگوید ممکن است رادیو در دنیای دیجیتال آینده گم شود، علیرغم تصور خیلی ها اصلا علاقه ای به کار در رادیو ندارد چون معتقد است شنونده حرفه ای رادیو بودن و کارمندرادیو جدا از یکدیگر هستند،اما اگر روزی چرخه روزگار چرخید و افتاد وسط رادیو دوست دارد سردبیر باشدمیگوید هدف(به کسر ف) رادیو قرآن و معارف است ، معتقد است رادیو جوان هر روز در حال شکوفایی و پیشرفت است، از رادیو جوان فعلا برنامه های چهل تیکه/با من حرف بزن/دوشنبه ها با شما/فکری از جنس بلور/ پلاسما / کافه رادیو/ واژه ها / آهای دلای با وضو/ بعضی از اینجا شب نیست ها / صدای شکفتن / صبح دانش / کسی صدام میزنه / معمولی نیست / من و جوان / یک سبد ترانه / سبقت آزاد / شنیده میشوید / پاتوق شبانه / بند کفشتو محکم کن/ الفبای جوانی/ آتش پنهان / در کوچه آفتاب / آبی تر ازسپید را دوست دارد و از میان گویندگان آقا، طوفان مهردادیان و از خانمها مریم واعظ پور/ مهرگان سوادکوهی / زهره هاشمی / لاله اکبری / خانم جعفرپور و خانم توکل را اختصاصا دوست دارد و از سردبیرها حامد مرادیان و شهاب نادری و مجتبی امیری و نرگس فتحی و وحید یامین پور را دوست دارد
شهرداری آچاچی [1]
چی بپزم؟
روشنگری [2]
سهبا [4]
رصد خبری [8]
اخبار و تحلیل [1]
شرکت ثمین گستر کارمانیا [4]
شبکه بهداشت و درمان میانه [4]
دانشگاه علوم پزشکی آذربایجان شرقی [3]
مدیریت منابع انسانی [4]
آرشیو اخبار استانداری [19]
ثبت نام آتشنشانی [6]
رادیو دیروز [6]
کتابخانه دیجیتال [26]
[آرشیو(56)]
زمستان 91
پاییز 91
تابستان 91
بهار 91
زمستان 90
پاییز 90
تابستان 90
بهار 90
زمستان 89
پاییز 89
تابستان 89
بهار 89
زمستان 88
پاییز 88
تابستان 88
بهار 88
زمستان 87
پاییز 87
تابستان 87
بهار 87
زمستان 86