سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بزودی فتنه هایی می آید که انسان، صبح با ایمان برمی خیزد و شب بی ایمان می گردد؛ جز آنکه خداوند او را با دانش زنده کرده است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
به نام خدا

موبایل ها خاموش!

در این مقاله ورود تلفن همراه را با همه ی دغدغه ها و آزمایش دو هفته بدون تلفن همراه! رااز نظر من محمود عراقی خواهید خواند.

بررسی ورود تلفن همراه به اجتماع مابا احتساب زمان حال و موجود!

    با کلی دردسر ثبت نام کرده بودم برای سیم کارت که نیمه ی دوم سال 85 اسم مون در اومد..اون موقع ها بحث سیم کارت های صفر و کارکرده زیاد مطرح بود و در شبکه ی خبر هر لحظه بهای سیمکارت اعلام می شد در آخر خبرها هم همراه مس و آهن و سکه و اینها سیمکارت صفر و کار کرده هم قیمتش اعلام می شد و در محافل خصوصی و عمومی هم به نوعی مطرح بود که امروز چند سیمکارت خریدم و فروختم و بحثهای اقتصادی بود با محوریت سیمکارت...
      رفتیم سیمکارت رو گرفتیم...جالب اینجاش بود دوره های قبل باید یک مبلغی هم برای فعال کردن پیامک پرداخت میکردیم اون هم حضوری با در دست داشتن مدارک اما دوره ی ما خدمات پیامک خود بخود فعال شده بود...و ما خیلی هم خوشحال بودیم...البته خیلی ها روزهای اول نمیدانستند که پیامک فعال هست و وقتی برای اولین بار مثل خودم پیامک گرفتم خیلی تعجب کردم و بعد خیلی هم خوشحال شدم...بعد کلی هم پیامک فرستادم...خلاصه سیمکارت رو گرفتم دستم رفتیم گوشی گرفتیم از اونهایی که عکس می اندازد و صدای بالایی دارد...رفتیم این گوشی را که در تصویر می بینید گرفتیم که هنوز هم استفاده اش میکنم.mahmoodaraghi
      سیمکارت قیمتش حدود 380 هزار تومان و این گوشی چون جدید ترین نوع گوشی های موجود در بازار بود و چون از نوع گوشی های خاص و کمیاب به حساب می آمدو امکانات فوق العاده داشت،برای همین قیمت بالایی هم داشت این گوشی تقریبا با گوشی نوکیاN70 , وارد بازار شده بود اون موقعN70 دویست و هفتاد هزارتومان بود و گوشی من 290 هزارتومان بعد یک رم 512 گرفتم 10 هزارتومان و یک بند گرفتم مثل همه که بندازم گردنم و موبایل رو دوباره به خاطر کلاس بالاش بزارم تو جیب پیراهنم این بزرگترین کلاس اون دوره بود وقتی یه نفر رو می دیدی که یه بندی از گردنش رفته تو جیب پیراهن یا یه بندی بسته شده دور مچ دستش حتما طرف گوشی داشت.... بحث گوشی در مهریه ها هم وارد شده بود و خونه و ماشین وسکه و گوشی مطرح بود...و تو شهر ما هم فقط دو سه تا موبایل فروشی بود و تمام....ما که بلد نبودیم  موبایل فروش رم و سیمکارت رو گذاشت تو گوشی بعد آوردیم زدیم شارژ و بعد از چند ساعت باطری گوشی پر شد و غافل از این که دنیا عوض می شود و تاریخ دوباره رقم میخورد.....ای کاش که هیچ وقت روشن نمی شد!

ادامه مطلب...

نظرات دیگران: نظر محمود عراقی ::: شنبه 89/9/27::: ساعت 3:15 صبح

مقتلی از استاد مسلم زبان فارسی

روز عاشورا دهم بهمن ماه 1385 بود داشتم از شعرهای شاعر قرن چهارم دوره ی سامانیان کسایی مروزی را میخوندم که کاملا اتفاقی به شعر بهار کسایی رسیدم که در قسمتهایی از شعر در مورد شهدای کربلا هم ابیاتی سروده شده بود
به خاطر این که کاملا اتفاقی و در یک روز خاص  با این شعر آشنا شدم برای همین این شعر  رو خیلی دوست دارم و از آن سال به بعد هرساله میخوانم.

 امروز هم خواستم این شعر را که در وزن مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن( بحر مضارع مثمن اخرب) هست رو دوباره یاد کنم و به نوعی ما هم در این فضای مجازی خودمان را در عزاداری عزاداران شهدای کربلا شریک کنم

دست ازجهان بشویم عزوشرف نجویم         مــدح و غــزل نگــویم مــقتل کنم تقاضا
میــراث مـصطفی را فرزنــد مرتـضی را         مـــــقتـول کــــربـلا را  تــــازه کـــنم تـــولـا
آن نــــــازنین مـحمد پیغمبـــــر مــوبــد            آن ســـــید مـــمجد شـــمع و چـــراغ دنیا
آن میـــــر سر بریده در خاک خوابنیده            از آب نـــــاچشیده گشتــــه اســـیر غوغا
تنــها و دل شکسته بر خویشتن گرسته        از خان دمـان گسسـته واز اهــل بیت آبا
از شهر خویش رانده وزملک برفشانده          مولی ذلیل مـانده، بر تخت مـلک مــولی
مجــــروح خیره گشته،ایـــام تیـره گشته          بدخواه چیره گشته بی رحم و بـی محابا
بــی شرم شمر کافـر، ملعون سـنان ابتر        لشکر زده بر او بر چون حاجیان بطحا
تیــــغ جفـــا کشیــده، بــوق ستــم دمیــده      بـــی آب کــــرده دیـــده،تـازه شود معادا
آن کوربسته مطرد،بی طوع گشته مرتد          بی عتـرت محمد چون ترک عز و یغما
صفین وبدر وخندق حجت گرفته با حق          خیل یزیداحمق یک یک به خونش کوشا
پاکیزه آل یاسین،گمراه و زار و مسکین           وان کـینه های پیشین آن روز گـشته پیدا
آن پنج ماهه کودک باری چه کرد ویحک          کــز پای تا به تارک مجروح شــد مفاجا
بیچـــاره شـــــهربانو مصقول کرده زانو            بـــیجاده گشــــته لولو بـــر درد نـاشکیبا
آن زیــــنب غـریـوان انـدر میــان دیـوان             آل زیـــاد و مــروان نظاره گشته عــمدا
مومن چنین تـمنی هـرگز کـند، نگو، نی         چونین نـکرد مانی نه هیچ گبر و ترسـا
آن بـی وفـا وغــافل غــره شـده به باطل         ابــلیس وار و جـاهل کرده به کفر مبادا
رفت وگذاشت کیهان،دیدآن بزرگ برهان          ویــــن رازهـــای پنهان پیدا کنند فــــردا
تخم جهان بی بر، این است وزین فزونتر         کـــهتر عـــدوی مهتر، نادان عدوی دانا
بــر مـقتل ای کـسایی بـرهان همی نـمایی     گرهم براین بپایی بـی خار گشت خرما
مــومن درم پـــذیرد تـا شــمع دین بــمیرد          تـــرسا به زر بگـــیرد ســمّ خـر مسیحا
تا زنده ای چنین کن، دلهای ما حزین کن         پــیوسته آفــرین کــن بر اهل بیت زهرا



نظرات دیگران: نظر محمود عراقی ::: چهارشنبه 89/9/24::: ساعت 10:11 صبح

خاله قزی گفت: رادیو گوش نمیدادم!

حاج خانم! قبل از انقلاب رادیو داشتید؟
*خانم سعیدی: بله ولی من از بس کار داشتم گوش نمی‌کردم. تلویزیون هم داشتیم. من وقت نداشتم یا بافتنی می‌کردم یا غذا می‌پختم یا بچه‌ها را رسیدگی می‌کردم خیلی کار داشتم.

از برادر خانمتان چیزی یادتان هست؟
*جلال لشکری: برادر خانم من طبقه بالای منزل پدرش بود و تک‎پسر هم بود. وقتی پدر و مادرش می‌گفتند: ما به‎جز تو دیگر پسر نداریم، می‌گفت: من طبقه بالا چیزهایی دیدم که عمراً نمی‌توانم بمانم. در واقع مکاشفه داشت با آن عالم. رضا چند ماه بعداز جعفر شهید شد.
چه سالی بود این سفر حج؟
*خانم سعیدی: یادم نیست.
*حاج عباس لشکری: سال 63 بود.
*خانم سعیدی: موقع رفتن به حج رفتم به مادرم که شهرستان بود گفتم: می‎آیی پیش بچه‎هایم بمانی؟ گفت: کار دارم . به مادرشوهرم هم گفتم، قبول نکرد. من هم دیدم این طوری است به رضا التماس می‌کردم بماند.‌ گفتم: ما دیگر کسی را نداریم. جلال که اسیر جبهه بود و جواد هم سرکار می‌رفت .کسی نبود بماند به خاطر خواهرش. به رضا خدابیامرز می‌گفتم: تو این دفعه نرو، به ارواح آقام دیگر جلوی رفتنت را نمی‌گیرم.
*جلال لشکری: این را که حاج خانم گفت ، من یاد یک خاطره ای افتادم. زمان جنگ من در قسمت تعاون لشگر سید الشهدا(ع) بودم. همه می‌گفتند: تو که توی تعاون هستی، یخچال و تلویزیون برای خودتان بیاور.عموما نمی‌دانستند تعاون مربوط می‌شود به شهدا . یک روز پدر شهیدی آمده بود خط مقدم جبهه، بالای سرجنازه پسرش و می‌گفت دیدی گفتم: بروی جبهه اینجوری می‌شی؟ با شهیدش توبیخی صحبت می‌کرد. یک‎دفعه یکی از دوستانم بابت دلگرمی دادن گفت: حاج آقا! برو خدا را شکر کن. اینجا جوان هایی هستند که تکه تکه می شوند مثل گوشت چرخ کرده. بچه شما که سالم است (منظورش این بود که مثل بعضی‌های لهیده شهید نشده) پدر با تندی گفت: چی چیش سالمه؟! فقط حرف نمی‌زنه!
*خانم سعیدی: آخرش هم کسی برای مکه ما پیش عروس و بچه ها نماند. در مکه وقتی می‌گفتم چهلم بچه‌ام را گرفتم و آمدم، زنها می‌گفتند: واه! شما را چه زود آوردند؟ فکر می‌کردند چون ما خانواده شهید هستیم آمدیم مکه. گفتم: بابا من خودم اسم نوشته بودم و اسمم درآمده. با پول خودم آمدم.
نحوه شهادت رضا چه‏طور بود؟
جلال لشکری: 25/3/63 در جوانرود وقتی در خط مقدم مین خنثی می‌کرده سه نفر زخمی می‌شوند که تا می‌آورندشان عقب، شهید می‌‌شوند.
چطور به شما خبر شهادت رضا را دادند؟ لطفا دقیق تعریف کنید حاج خانم!
*خانم سعیدی: همچین دقیق برایت تعریف کنم که خودت حظّ کنی. من همین که رضا رفت، در آن چند روز در دلم منتظر بودم یکی بیاید به من خبری بدهد. نمی‌دانستم برای او اتفاقی افتاده اما دلم شور می‌زد و منتظر بودم. کار خدا بود. یک روز دیدم پسر بزرگم از کار زود آمد و دوستانش آمدند دنبالش رفتند بیرون. به خودم گفتم: اه! این کجا رفت؟ امشب خبر می‌آوردند. همش نگران بودم. هی می‌گفتم: جواد کجا رفت؟ می گفتند: با دوستانش رفته بیرون. حالا نگو او را بردند خبر شهادت رضا را بدهند. اذان مغرب که شد، حاجی وضو گرفت رفت مسجد. من هم وضو گرفتم اما هرچه کردم نتوانستم بروم مسجد. هی می‌رفتم بالکن، برمی‌گشتم. دور خانه را نگاه می‌کردم اما نمی‌توانستم بروم. نمازم را هم نخوانده بودم. ماه رمضان هم بود. دائم بی‎خود و بی‌جهت می‌رفتم این ور و آن طرف. بعدش هم دیدم نماز مسجد تمام شد، با خودم گفتم: دیگر دو نماز را خواندن، دیگر کجا بروم. دیدم زنگ زدند. فکر کردم حاجی است. گفتم: چی میگی؟ خوب، بیا داخل دیگر. دیدم حاجی دارد به یکی می‌گوید: بفرما! بفرما! دیدم یکی از همسایه‌ها هم با اوست. گفتم: ای وای! ببخشید! بفرمایید. وقتی آمد داخل، نیم‎خیز نشست. اسمش عیسی بود. گفت: حاج خانم! رضا ترکش خورده. گفتم نه، نه، نه، رضا شهید شده. عیسی زد زیر گریه، گفت: آره شهید شده. (ادای عیسی را درمی‎آورد). گفتم: خیلی خوب، گریه نکن! گفت: چرا؟ گفتم: می‌دانی جناب زینب(س) چه گفت؟ گفت: «به شب‎ها گریم و روزها بخندم مبادا دشمنم بر ما بخندد». دید من شجاع هستم، و غش نمی‌کنم و گیس‌هایم را هم نمی‌کنم، بلند شد برود. تا آمد برود، گفتم: وایسا! گفت: بله؟ گفتم: می‌دانی باید چه‌کار کنی؟‌ قبلا شنیده بودم زن‌های محل پشت سر دو تا از شهیدها که جنازه‎شان را آورده بودند محل می‌گفتند: این جنازه که بچه خودشان نبود. معلوم نیست چه‎کسی را آوردند. دروغ می‌‌گویید بچه ‌ماست. یک جنازه ای را آوردند نشان دادند و بردند، هیچ هم مال آنها نبود. من این دو تا را با گوش خودم شنیده بودم. به آقا عیسی گفتم: برو مسجد به بسیجی‌ها و مسجدی‌ها بگو بچه من را می‎آرید داخل حیاط خانه ولی هیچ‎کس نیاید تو! می‌خواهم بچه‌ام را بببینم. گفت: چشم! تا آمد برود دوباره گفتم: وایسا، وایسا! گفت: بله؟ گفتم: دست اندرکارتان کیه؟ برو بهش بگو به جای رضا خودم می‌خواهم بروم اسلحه‌اش را دستم بگیرم، به خاطر دشمن. آن موقع این دستواره‌ها هم تازه شهید شده بودند و یک روز در میان در محل شهید می‌آوردند.

ادامه مطلب...

نظرات دیگران: نظر محمود عراقی ::: چهارشنبه 89/9/24::: ساعت 8:26 صبح

خاله قزی مادر شهید است.خاله قزی

وقتی از گوشه و کنار خبر شدیم که بازیگر نقش«خاله قزی» در سریال پرطرفدار «خوش نشین‌ها» مادر شهید است، به فکر افتادیم که برای مصاحبه برویم سر
وقتش.شب جمعه ، سوم محرم مطابق قرار قبلی به منزل خانم سعیدی ، واقع در یکی از محلات جنوب شهر تهران رفتیم.

شب جمعه ، سوم محرم مطابق قرار قبلی به منزل خانم سعیدی ، واقع در یکی از محلات جنوب شهر تهران رفتیم. خانم سعیدی ، همان خاله قزی بود که در فیلم ها می دیدیم. او اصلا بازی نمی کرد بلکه خود خودش بود. انرژی خارق العاده این زن 76 ساله انسان را به حیرت می انداخت. باقی آنچه را ما شاهد بودیم ، شما نیز با خواندن این گفت‎وگو خواهید دانست. سعی زیادی کرده ایم که ادبیات و گویش ایشان را به هم نزنیم اما بعضی مواقع به دلیل تفاوت های فراوان گویش ترکی و فارسی ، مجبور بودیم دست به ویرایش بزنیم که البته چشمگیر نیست.
صحبت را با معرفی خودتان آغاز کنید.
*خانم سعیدی: "حلیمه سعیدی " مادر شهید "رضا لشکری " هستم. تاریخ تولدم را هم به شما نمی گم اگر هم اصرار کنید دروغ می‌گویم. (باخنده). سال 1313در شهر "ضیاءآباد " قزوین به دنیا آمدم. این شهر 9 فرسخ بعد از شهر "قزوین " کنار تاکستان قرار گرفته .پدرم "حاج فتح‌الله " کشاورز بود و گندم می‌کاشت و باغ انگور و گوسفند هم داشتیم. پدرم خیلی کار داشت و برای این که بتواند به همه کارهایش رسیدگی کند کارگر می‌گرفت. مادرم اسمش "طاووس " بود، پدرم سواد قرآنی داشت اما مادرم سواد نداشت . خودم هم 6 کلاس اکابر رفتم.(با خنده) شش سال را تو بیست سال تمام کردم، یک سال می رفتم، ده سال نمی رفتم.
*از خانواده‎تان بیشتر بگویید!
خانم سعیدی: مادرم 7 پسر و 7 دختر به دنیا آورد اما پسرها همه‌شان در همان کودکی نظر خوردند و مردند . از 7 دختر هم فقط 5 نفر زنده ماندند. من خودم هم 7 پسر و 2 دختر به دنیا آوردم که الان فقط دو پسر و یک دختر دارم. تا می گفتند چقدر پسرت قشنگ است به دکتر نمی رسید و می‌مرد. مثلا یکی از آنها را که اسمش "حسن " بود تا دو سال و نیمش شد، مردم گفتند: چقدر قشنگ است. بچه نظر خورد، غروب مریض شد و تا صبح مرد.
حمله روس ها در 1320 یادتان هست؟
*خانم سعیدی: دوران "رضا قلدر " وقتی روس‌ها به ایران حمله کردند من بچه بودم و عقلم نمی رسید اما مادرم برایم تعریف می کرد که آنها چادر و چارقد را از سر زن‌ها می کشیدند.
از ازدواجتان بگویید.
خاله‌قزی: خواهر حاج آقا آمد خواستگاری و خواهر بزرگ من هم قبول کرد . قدیم ها که با هم حرف نمی زدند. یک هفته قبل از عروسی عقد بود و بعد هم ازدواج می کردیم.
چند سالتان بود که ازدواج کردید؟
*خانم سعیدی: 18 سالم بود
در آن زمان این سن برای ازدواج دخترها دیر نبود؟
*چرا بابا ! (با جدیت) من ترشیده بودم! خواهرم خواستگار ها را رد می کرد.
مزاح می کنید؟
*خانم سعیدی: نه بابا ! یک خواهر من 9 سالش بود که ازدواج کرد و یک خواهرم هم 12 سالش. من آخری بودم . توی یک ماه کلی خواستگار داشتم اما خواهر بزرگم نمی گذاشت ازدواج کنم و هرکدام را به نوعی رد می کرد.من آن موقع که نفهمیدم، بعدا متوجه شدم که خواهرم کلی خواستگار را جواب کرده. البته من هم 18 ساله نبودم. قدیم ها شناسنامه پسر را 2 سال دیرتر می گرفتند که دیرتر برود سربازی و دخترها را هم دو سال زودتر می گرفتند تا زودتر بتوانند عقدش کند .یعنی من 16 ساله بودم که ازدواج کردم.
باعث آشنایی و ازدواجتان چی بود؟ قبلا حاجی را دیده بودید؟
*خانم سعیدی: حاجی را هم قبل از ازدواج اصلا ندیده بودم چون زیاد از خانه بیرون نمی رفتم، وقتی هم می رفتم با آقام می رفتم . حاجی هم تهران کار می کرد.
*حاج عباس لشکری: من ایشان را دیده بودم و کاملا می شناختم. با هم همسایه بودیم. آن موقع برای کارم می آمدم تهران و برمی‌گشتم و گاهی می دیدمش. اصلا خودم رفتم به خواهرم پیشنهاد دادم که برویم خواستگاری ایشان. آن موقع پدرم مرحوم شده بود و من با خواهرم زندگی می کردم.
مهریه‌تان چقدر است؟
*خانم سعیدی: 700 تومان گفتیم ، اما چونه زدند کردند 400 تومان. شیربها را هم ندادند.

ادامه مطلب...

نظرات دیگران: نظر محمود عراقی ::: چهارشنبه 89/9/24::: ساعت 8:25 صبح

چند شبهه در مورد قیام عاشورا و جواب آن

شبهه1: وضعیت بیابانی و عطش حسین و یارانش: همانطور که می‌دانید جنگی که در روز عاشورا رخ داده در نزدیکی رود فرات بوده. در هیچ کجای کره زمین نمی توانید سرزمینی در کنار یک رود را بیابید که صحرا و بیابان بی آب و علف باشد، مگر رودی که از میان کوهستان می گذرد. همه در درازای تحصیلمان خوانده‌ایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل میدهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است. از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزیست که به ذهن می رسید. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملا زیر شهر با فرا گرفته‌اند. آیا 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟
شبهه2:از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده ولی با مراجعه به تاریخ 10 ام محرم سال 61 هجری قمری در می یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است. البته 21 مهر نیز هوای کربلا آن چنان خنک نیست ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان میگویند نیست... .
شبهه3: در داستان هایی که از واقعه ی عاشورا گفته شده اشاره‌ای به گرسنگی نگردیده ، یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. ... پس این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود، مثلا گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز می‌توانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده ، عرب‌ها که به خوردن شیر شتر علاقه‌ی بسیار دارند ، می‌توانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند.
ادامه مطلب...

نظرات دیگران: نظر محمود عراقی ::: یکشنبه 89/9/21::: ساعت 4:59 صبح

استاکس نت آیا؟!

        این هم از ویروس خطرناک stuxnet که چند روز پیش از طریق یک فلش مموری آلوده شناسایی اش کردم.بین خودمان باشد ما هم اونقدر امنیت داشتیم و خبر نداشتیم؟

استاکس نت


توضیحات:ویروس استاکس نت همان ویروسی هست که میگویند توسط اسرائیل و آمریکا طراحی شده بود تا در سیستم های رایانه ی صنعتی ایران وارد شود و دو کار را انجام دهد:اول سرقت اطلاعات و دوم با نفوض در مراکز حساس با اطلاعات نادرستی که به سیستمها میدهد موجب تخریب سیستم قربانی میشود،چند وقت پیش هم شایعه ای راه انداخته بودند که این ویروس به رایانه های مرکزی یکی از مراکز هسته ای وارد شده در حالی که دانشمندان ایرانی گفتند که ما این ویروس را پیش بینی کرده بودیم و امنیت مناسبی هم در این مورد داریم
نکته: اگر این ویروس به یک مرکز هسته ای وارد بشه موجب انفجار اون میشه...
نکته ی بعدی این که... درسته این ویروس رو برای ایران و سازمانها و مراکز صنعتی ایرانی طراحی کرده بودند اما آمارها نشان داد که بیشترین حمله ی این ویروس به کشور هند صورت گرفت ایران هم در رتبه های بعدی قرار گرفت که نتیجه ای در بر نداشت و جالب تر این که به تازگی این ویروس گریبان خود آمریکایی ها را گرفت.


برای گرفتن اطلاعات بیشتر در مورد این ویروس به لینکهای زیر مراجعه کنید.

 یادداشت خودم در 22 مرداد ماه 89با موضوع استاکس نت

استاکس نت کار یک گروه سی نفره

هراس آمریکا از استاکس نت

استاکس نت کار اسرائیل بود

هدف استاکس نت تضعیف غنی سازی ایران بود

استاکس نت تولید مشترک جورج بوش و سرویس جاسوسی انگلیس است



نظرات دیگران: نظر محمود عراقی ::: یکشنبه 89/9/21::: ساعت 4:5 صبح

امروز همینجوری دلم گرفته بود.

          گاهی وقت ها دل آدم یه جوری میگیره که نمیشه براش درمانی هم پیدا کرد، آدم اینجور موقع ها میخواهد پیش یکی باشه که همه دوستش دارند ..چه میدونم ممکنه یکی بگه پیش بابا بزرگ بودن خوبه...یکی بگه سر سجاده نماز بودن خوبه یا یکی بگه تنها توی جمکران بودن صفا داره یا تنها تو کربلا بودن ...نمیدونم در هر صورت کاش من هم همانجایی بودم که دوستش داشتم و تنها بودم کنار اون وکلی گریه میگردم و کلی هم درد دل میکردم و کلی حرفهای دیگر هم میشنیدم..الان دقیقا ساعت 02.22 بامداد هست مثل برخی روزها حال و هوای نوشتن البته با کلاس ترش همین تایپ کردن به سرم زده هرچند که کلی هم برای فردا کار دارم اما یه چیزی که منو تا این لحظه نگه داشته برای نوشتن ماجرای یک شمعی هست که الان تو تاریکی اتاق دارم با نور همان شمع و نور مانیتور مینویسم
           امروز تو هیات عزاداری امام بودم  اول این که دوباره بحثمال دنیا و اقتصاد و  بحث از یارانه بوداون هم کجا...تو مجلس عزاداری! بعد این که یه پسر بچه ای از فامیلها اومد و یه دونه شمع به من داد من هم با خنده و کمی تشکر گرفتم و گذاشتم تو جیبم بعد که رسیدم خونه ماجرا رو تعریف کردم گفتند عجب.... میدونی اون بچه هه برای گرفتن اون شمع چقدر گریه کرده بود و چقدر دعوا کرد ...چرا داد به تو؟...من هم یه ذره فکر کردم ...اما نفهمیدم ...اما الان که همان شمع رو روشن کرده ام کم کم هم داره تموم میشه دارم به کلی چیزهایی فکر میکنم که به سرم اومده و میخواهد به سرمون هم بیاد و در اخر تموم هم میشه مثل همین شمع ....
           راستش دلم از اونجا گرفت که امروز تو تاکسی بودم یه خانمی با دو تا بچه هاش که از نظر قد و قواره اندازه ی مادرشون میشدند، نشستند عقب کنار یه بچه ی دیگه که شدند جمعا چهار نفر در صندلی عقب... رسیدیم مقصد خانم با بچه هاش پیاده شد و کرایه رو داد و راننده کرایه ی سه نفر رو حساب کرد...خانم گفت آقا چقدر کم کردی ...راننده گفت سه نفر ....خانم گفت ما که به زور نشسته بودیم....راننده گفت اخه خودتان نشستید دیگه من که نگفتم بشینید مگر نمی دیدین که عقب یه نفر دیگه هم بود....خانم گفت برو به جهنم.....
           میدانید به چی فکر میردم ...به این که اون خانم و بچه هاش داشتند از عزاداری برای امام حسین که تو امامزاده ی شهر بود برمیگشتند و حتما هم مثل دیگران یک مبلغی حد اقل دو هزارتومان نذری داد و اگر هم نداد حداقلش عزاداران امام رو که دعا کرد
اما وقتی بحث عوض شد و رسیدند سر کرایه که نفری صد تومان بود و به عبارتی مال دنیا به جای این که حق مردم رو بده هزار تا دلیل و منطق سر هم میکنه تا کرایه رو نده...
            یکی میگفت سوار تاکسی شدم....نصف راه راننده هه گفت من میخواهم برم نماز ...و مسافر رو پیاده کرده بود... مسافر میخواست کجا بره ....میخواست بره هیات عزاداری..اما مونده بود نصف راه.
یکی هم جلوی شیشه و عقب شیشه ی ماشینش نوشته بود صلواتی و داشت صلواتی خودش رو می برد اینور و و اونور
چند سال پیش هم تو یه هیاتی رفته بودم که از صبح ساعت 7 می رفتن به این خونه و آن خونه برای عذاداری تا اخر شب یک روز انقدر اینجا و آنجا کردند که نماز فراموش شد...من برگشتم و آمدم اما آنها همچنان یاحسین یاحسین میگفتند!
دیروز هم قبل هیات که بیرون بودم دیدم یه خانمی حدودا یک ساعتی میشه که همینجوری خبردار ایستاده کنار یک سطل آشغال ....بعد متوجه شدم خانواده رفته اند عزاداری دختر خانواده کلید نداشته شب ساعت 9 همینجوری مونده جلوی در..نمیدانم تلفنی چیزی چرا نداشته و یا چرا زنگ نزده بود به خانواده...بعد هم یواش یواش رفت ...کجا نمیدونم.
           جای همه هم خالی به مناسبت محرم و مراسم سوگواری تو شهر برخی هیات ها خیابانها رو چراغ کشیده اندکه تعریفش به نوشت محال هست واقعا شبها خیلی زیبا میشه...لامپ های مهتابی سبز و قرمز و سفید ..خیلی خوشگل شده اند...خیلی سوگواری خوشگلی هست.
آن شمع هم که سوخت و تمام شد بوی فیتیله اش آمد دل ما هم خیلی سوخت اما هیچ بویی نیامد...شاید الکی میسوخت!



نظرات دیگران: نظر محمود عراقی ::: یکشنبه 89/9/21::: ساعت 3:29 صبح

جایگاه CNG یا روانشناس متخصص؟!

ما احتیاج داریم!
برنامه ی معمولی نیست رادیو جوان اعلام کرد: ما تو کشور یک چیزی حدود 1300 روانشناس متخصص داریم
جناب رویانیان در برنامه ی فرصت شبکه ی سه اعلام کرد ما تو کشور 1400 جایگاه پمپ گاز داریم
نکته: ما ده ها برابر از استاندارد های جهانی روانشناس کمتر داریم
نکته:هنوز برخی شهر ها و استانها تو کشور جایگاه گاز ندارند مثلا استان سیستان بلوچستان این مشکل هست یا مثلا تو شهرستان ماهنشان که در استان زنجان قرار داره این مشکل هست در حالی که در شعاع صدها کیلومتری این شهر هم مردم از گاز خانگی استفاده میکنند
پس نتیجه میگیریم 1300 کمتر است از 1400
و نتیجه میگیریم
روانشناس متخصص کمتر  از جایگاه CNG هست
و نتیجه میگیریم
قدمت علم روانشناسی در کشور به دهها سال بر میگردد ولی قدمت جایگاه گاز برای چند سال هم نمیرسد پس انرژی و حامل های انرژی برای ما مهمتر است از روانشناس متخصص
اما شباهت های این دو را هم با یک جمله بررسی میکنم
در علم روانشناسی و جایگاه گاز ما بر اساس نظریات کارشناسان خارجی عمل میکنیم کسی هم نیست بگه روان ایرانی ها با خارجی ها فرق داره یا مثلا خودروهای ایرانی ها با خارجی ها فرق داره اما به زور هم که شده مثلا کپسول به آن بزرگی را سوار ماشین کوچک میکنیم و نظریه ی مثلا آقای فلانی رو برای ایرانی ها نسخه پیچی میکنیم.



نظرات دیگران: نظر محمود عراقی ::: شنبه 89/9/13::: ساعت 1:25 عصر

مدیر شبکه ی رادیویی جوان گفت:
36 در صد از مردمی که رادیو گوش میدهند شونده ی رادیو جوان هستند
ایشان همچنین گفته است:مردم نیاز به طنز دارند،امروزه برای این که بتوان رادیو و شنونده های رادیو را نگه داشت باید برنامه های طنز را بیشتر کنیم
به نظر من این شبکه به اندازه ی کافی برنامه های طنز محور زیاد دارد این شبکه بهتر است بیشتر نیاز جوان امروز را بسنجد تا این که وقت یک جوان را با برنامه های طنز بگیرد
بهتر بود از برنامه های بد هم مثال بزنم اما خوب نیست من در عوض از برنامه های خوب و مناسب اسم میبرم که واقعا برنامه های مناسب نسل جوان هستند
برنامه ی و اما امشب ....برنامه ی جوان ایرانی سلام....برنامه ی آهای دلای با وضو .....برنامه ی مثلث همه گروهها....برنامه ی معمولی نیست از برنامه های بسیار مفید این شبکه هستند که مدیران میتوانند جای خالی کنداکتور شبکه رو با چنین برنامه هایی پر کنند تا یک عده برنامه ها که بیشتر وقت کشی میکنند.البته این برنامه ها که اسم بردم نمونه ی اندک بودند که تعداد برنامه های مفید هم کم نیستند ...فقط اش به جای این همه برنامه ی خوب یک روزی نیان و برنامه های طنز رو بیشتر کنند....به نظر من هنوز که هنوز هست برنامه های طنز زیادی هست که برخیهاشون کلا خیلی هم اظافه هستند


پ ن:چند روز پیش یکی از آمپلی فایرهای رادیوم سوخت و صدای یک بلندگوش قطع شده.آخه من برای رادیو ام دو تا امپلیفایر با چهار خروجی  وچهار بلند گو نصب کرده ام که از این چهار تا دو تاش واسه یه آمپلی فایر هست که یه بلندگوش از کار افتاده.
پ ن:دو سه روز پیش هم با یه حرکت نمایشی زدم و آنتن رادیو رو از بیخ و بن شکستم
پ ن:دیروز داشتم یه دستی سر رو روی ماشین بابا میگشیدم زدم آنتن اون رو هم شکستم
پ ن:اگه مشکلی پیش نیاد میخواهم فردا پس فردا یه رادیوی خوب برای ماشین خودم بخرم چون یه ماهی هست که رادیوی ماشینم هم خراب شده
پ ن:به علت نداشتن رادیوی ماشین و رادیوی خانگی مدتی مجبور بودم شبانه روز با گوشی رادیو گوش کنم این بود که دو هفته ای هست که گوشم به شدت داره سوت میکشه برای همین حساسیت پیدا کردم به هرچی صدا هست حتی صدای تایپ روی کیبرد میره رو اعصابم...صدای زنگ گوشی میره رو اعصاب..البته علت اصلی رو فکر نمیکنم از هدفن باشه ون اولین بارم نیست که از هدفن زیاداستفاده میکنم.....امیدوارم زود زود خوب بشم چون اینطوری نه تحمل صدا رو دارم و نه تحمل بی رادیویی رو ..
پ ن:دوستان نگران نباشند اگه خوب هم نشدم دانلود برج مراقبت رو حتما دارم.

پ ن:من رادیو ام رو خیلی دوست دارم  تا حالا این همه بلای رادیویی یکجا سرم نیومده بود...خدا رحم کنه.

پ ن:به خاطر عیدی که مدیر سرویس پارسی بلاگ به ما داده به مناسبت عید غدیر(چون آیشان سید هستند) تبلیغات وبلاگ برای یک ماه برای خیلی از کاربران این سرویس حذف شده.



نظرات دیگران: نظر محمود عراقی ::: شنبه 89/9/6::: ساعت 10:38 عصر

serfan.iribnews,irاخبار 20.30

 

نشانی سایت خبرهای شبانگاهی  20.30 ... بخش خاص و متفاوت صرفا جهت اطلاع!


 

www.serfan.iribnews.ir

 

http://serfan.iribnews.ir/

 

 

این هم عکس سایت خبر20.30بخش صرفا جهت اطلاع. لطفااز نشانی های بالا استفاده کنید!

مسائل شخصی و مشکلات صنفی را با ایمیل زیر در میان بگذارید

 2030@iribnews.ir



نظرات دیگران: نظر محمود عراقی ::: پنج شنبه 89/8/13::: ساعت 9:0 عصر

   1   2      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 137
بازدید دیروز: 132
کل بازدید :1280683

>>امکانات این وبلاگ<<

وب خوان این وبلاگ

پروفایل این وبلاگ

عناوین مطالب بایگانی نشده

لینکستان این وبلاگ

خانه

راهنمای استفاده از این وبلاگ

دانلود برنامه های رادیو جوان

عناوین مطالب بایگانی شده

قوانین این وبلاگ

بخش متخلفین


>>نظر سنجی<<

پخش اینترنتی  زنده رادیو

پخش زنده ی رادیو جوان ورود به سایت رادیو جوان

پخش زنده ی رادیو قرآن ورود به سایت رادیو قرآن

پخش زنده ی رادیو معارف ورود به سایت رادیو معارف

پخش زنده ی رادیو ایران ورود به سایت رادیو ایران

پخش زنده ی رادیو صدای آشنا کانال اروپا ورود به سایت رادیو صدای آشنا

پخش زنده ی رادیو صدای آشنا کانال آمریکا ورود به سایت رادیو صدای آشنا

پخش زنده ی رادیو صدای آشنا کانال آسیا ورود به سایت رادیو صدای آشنا

پخش زنده ی رادیو پیام ورود به سایت رادیو پیام

پخش زنده ی رادیو گفتگو ورود به سایت رادیو گفتگو

پخش زنده ی رادیو فرهنگ ورود به سایت رادیو فرهنگ

پخش زنده ی رادیو تجارت ورود به سایت رادیو تجارت

پخش زنده ی رادیو ندای اسلام ورود به سایت رادیو ندای اسلام

پخش زنده ی رادیو ورزش ورود به سایت رادیو ورزش

پخش زنده ی رادیو سلامت ورود به سایت رادیو سلامت


>پخش زنده رادیو استانی<

پخش زنده ی رادیو اصفهانپخش زنده ی رادیو اردبیلپخش زنده ی رادیو اراکپخش زنده ی رادیو ارومیهپخش زنده ی رادیو ایلامپخش زنده ی رادیو اهوازپخش زنده ی رادیو تهرانپخش زنده ی رادیو بوشهرپخش زنده ی رادیو بجنوردپخش زنده ی رادیو زاهدانپخش زنده ی رادیو رشتپخش زنده ی رادیو خرم ابادپخش زنده ی رادیو سنندجپخش زنده ی رادیو ساریپخش زنده ی رادیو زنجانپخش زنده ی رادیو قزوینپخش زنده ی رادیو شیرازپخش زنده ی رادیو شهرکردپخش زنده ی رادیو مشهدپخش زنده ی رادیو کرمانشاهپخش زنده ی رادیو قمپخش زنده ی رادیو یاسوجپخش زنده ی رادیو همدانپخش زنده ی رادیو مهابادپخش زنده ی رادیو یزدپخش زنده ی رادیو سمنانپخش زنده ی رادیو خراسان جنوبیپخش زنده ی رادیو کرمانپخش زنده ی رادیو گلستانپخش زنده ی رادیو بوشهرپخش زنده ی رادیو البرز


>> درباره خودم <<
محمود عراقی
اینجا محمودعراقی مینویسد و نقد میکند وگاهی نقل میکند وبه قول یک گوینده خوب گاهی غر هم میزند،میگویداگر این فعالیت در راستای ترویج فرهنگ عاشورا و انتظارفرج و مقابله با جنگ نرم دشمنان اسلام و نظام و به عنوان سرباز سایبری آقا باشد همه اش عبادت است ،عاشق رادیو است،میگوید از دوران کودکی رادیو گوش میداد و کودکی اش روی موج AM گذشت و نمیدانست موج FM هم وجود دارد چون رادیو جیبی اش فقط موج AM را داشت. از سال 84 به صورت اتفاقی موج FM را پیدا کرد و بر اساس کیفیت خوب صدا و کیفیت خوب برنامه ها کلی شگفت زده شد و رادیو جوان را پیدا کرد.از آن زمان به بعد تمام وقت شنونده شبکه رادیویی جوان شد و در یکم اسفندماه سال 1390 به عنوان شنونده منتخب رادیو جوان معرفی شد و در 28 خردادسال 1391 افتخار داشت سایت رادیو جوان را افتتاح کند، میگوید رادیو تنها رسانه ای است که به مخاطب احترام میگذارد ،گاهی وقت ها به آینده ی رادیو خوش بین نمی شود و میگوید ممکن است رادیو در دنیای دیجیتال آینده گم شود، علیرغم تصور خیلی ها اصلا علاقه ای به کار در رادیو ندارد چون معتقد است شنونده حرفه ای رادیو بودن و کارمندرادیو جدا از یکدیگر هستند،اما اگر روزی چرخه روزگار چرخید و افتاد وسط رادیو دوست دارد سردبیر باشدمیگوید هدف(به کسر ف) رادیو قرآن و معارف است ، معتقد است رادیو جوان هر روز در حال شکوفایی و پیشرفت است، از رادیو جوان فعلا برنامه های چهل تیکه/با من حرف بزن/دوشنبه ها با شما/فکری از جنس بلور/ پلاسما / کافه رادیو/ واژه ها / آهای دلای با وضو/ بعضی از اینجا شب نیست ها / صدای شکفتن / صبح دانش / کسی صدام میزنه / معمولی نیست / من و جوان / یک سبد ترانه / سبقت آزاد / شنیده میشوید / پاتوق شبانه / بند کفشتو محکم کن/ الفبای جوانی/ آتش پنهان / در کوچه آفتاب / آبی تر ازسپید را دوست دارد و از میان گویندگان آقا، طوفان مهردادیان و از خانمها مریم واعظ پور/ مهرگان سوادکوهی / زهره هاشمی / لاله اکبری / خانم جعفرپور و خانم توکل را اختصاصا دوست دارد و از سردبیرها حامد مرادیان و شهاب نادری و مجتبی امیری و نرگس فتحی و وحید یامین پور را دوست دارد

>> پیوندهای روزانه <<

>>لوگوی وبلاگ من<<
به نام خدا

>>لینک دوستان<<

>>لوگوی دوستان<<

>>هدیه وبلاگ<<

>>آرشیو شده ها<<

>>اشتراک در خبرنامه<<
 

>>آمار وبلاگ<<

>>رتبه ی وبلاگ<<

>>طراح قالب<<
تحلیل آمار سایت و وبلاگ