بایگانی سال 89
برج مراقبت مورخه ی 89.12.23 با موضوع تولدی دوباره پخش شد .
حجم 15.80 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.12.16 با موضوع خرید پخش شد .
حجم 14.70 مگابایت دریافت کنید
ویژه برنامه ی میلاد پیامبر مورخه ی 89.12.2 پخش شد.
نکته:این برنامه فقط تا ساعت 24 روز جمعه 89.12.06اعتبار داشت؛هم اکنون امکان دانلود وجود ندارد
حجم 15.10 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.12.9 با موضوع شوخی پخش شد .
حجم 15.00 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.12.2 با موضوع خنده پخش شد.
حجم 14.50 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.11.25 با موضوع نامه پخش شد.
حجم 18.00مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.11.18 با موضوع قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود پخش شد.
نکته: نیمه دوم برنامه جهت دانلود قرار گرفت.
حجم 09.80 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.11.11 با موضوع ضرب المثل پخش شد.
حجم 15.70 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.11.4 با موضوع نق زدنپخش شد.
حجم 16.70 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.10.27 با موضوع قضاوت پخش شد.
حجم 15.80 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.10.20 با موضوع تغییر و حرکت پخش شد.
حجم 16.50 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.10.13 با موضوع مدارا پخش شد.
حجم 16.30 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.10.06 با موضوع حریم خصوصی پخش شد.
حجم 15.80 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.09.29 با موضوع فراموشی پخش شد.
حجم 16.30 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.09.22 با موضوع انتخاب پخش شد.
حجم 16.60 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.09.15 با موضوع قوانین مورفی پخش شد.
حجم 16.00 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.09.08 با موضوع مهمترین تصمیم زندگی پخش شد.
حجم 16.40 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.09.01 با موضوع حرف مفت پخش شد.
حجم 15.60 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.08.24 با موضوع کتاب و کتابخوانی پخش شد.
حجم 15.70 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.08.17 با موضوع تبریک و شادباش پخش شد.
حجم 16.60 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.08.10 با موضوع فرهنگ رایج ازدواج پخش شد.
حجم 16.60 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.08.03 با موضوع نقاب پخش شد
حجم 12.30 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.07.19 با موضوع حرمت پخش شد
حجم 16.60 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.07.05 با موضوع ای کاش قدیما تو مدرسه پخش شد
حجم 16.00 مگابایت دریافت کنید
برج مراقبت مورخه ی 89.06.29 با موضوع ادب پخش شد
حجم 16.60 مگابایت دریافت کنید
العهد من الوفا(2) خاطره ای از سردار من
ابتدا کوتاهترین وصیت نامه رو بنویسم بعد بریم سر خاطره!
کوتاهترین وصیتنامه جنگ از دانشجوی شهید، "احمد رضا احدی" است که گفتند:
بسم الله الرحمن الرحیم
فقط نگذارید حرف امام زمین بماند؛ همین!
و السلام
و اما خاطره ی سردار.....
ما رفتیم یه نقطه ای بود انتخاب کردیم و رسیدیم
حالا بگذرد چطوری رفتیم و خدا میداند که چه اتفاقهایی می افتاد
رسیدیم به یه نقطه ای که با اولین سنگرعراقی مواجه شدیم، کاملا آرایش نظامی گرفتیم و آماده شدیم شهید مهدی باکری کاملا به ما آموزش داده بود که همیشه وقتی به سمت دشمن میخواستیم شلیک کنیم چکار باید بکنیم،اون موقع ها ما هم مثل شما ها جوان بودیم جثه مون هم خیلی کوچیک بود شهید باکری فرموده بودند که چون جثه ی شما کوچیک هست و زورتون به سلاح نمیرسه و مسلط نیستید همیشه وقتی میخواهید به سمت دشمن شلیک کنید سه مرتبه الله اکبر یا سه مرتبه الحمد لله بگین ،همیشه وقتی میخواهید به سمت دشمن شلیک کنید به یاد شهیدی شلیک کنید تا خدا تیر شما رو به سمت قلب دشمن هدایت کنه!
رسیدیم به اولین سنگر دوشکای عراقی تقریبا با شش هفت متر فاصله ، هوا تاریک بود نفرات رو میدیدیم که جلوی ما دارند قدم میزنند ولی خدا چشمهای اونها رو بسته بود برابر آیه ی شریفه ای که هست و وقت نیست بگم و همه میدانید مصطفی حنیفه ای بود از همشهری های ما گفتیم برادر حنیفه ای میتونی یه آر پی جی به اون سنگر بزنی؟
گفت بله
گفتم سه بار الله اکبر بگو و به یاد یه شهیدی شلیک کن
مصطفی سه بار الله اکبر گفت و به یا شهیدی اولین آر پی جی رو به سمت سنگر دشمن شلیک کرد.
اولین آرپی جی به سنگر دشمن اثابت کرد دوشکا منهدم شد و نفرات هم به حلاکت رسید و درگیری شدید هم شروع شد
شما اکثرا قشر جوان هستید عروسی هم زیاد دیدین، تو عروسی ها که دیدین به سر عروس و دامادها نقل و نبات میریزند، گلوله ها از سمت دشمن به سمت ما و از سمت رزمنده ها به سمت دشمن اینطوری میبارید و جنگ شدیدا شروع شده بود
من فرمانده گردان بودم و مسعولیتم این بود که به نیرو ها سر بزنم ببینم کی شهید شده کی مجروح شده ، وضعیت بین نفرات چطوری هستش و کنترل میکردیم. زمانی که دشمن از حظور ما آگهای پیدا میکرد دیگه در اینجا استتار اختفا و مسایل اینچنینی لازم نبود اونجا یکی الله اکبر میگفت یکی یا حسین میگفت یکی یا علی میگفت...هرکسی بلاخره خودش رو از این دنیا میبرید و وصل میکرد به خدا...
شب بود و شبها هم معمولا صدا خیلی میره، دیدم یه جوانی داره شعر میخونه من با این صدای شعر رفتم سمت اون.رفتم دیدم ما یه حسینی اقدم داشتیم. او هم از فرماندهان گروهانهامون بود دیدم نشسته ضمن این که داره به سمت دشمن تیر اندازی میکنه صداهای زیبایی بود اون موقع و ایشون هم صدای خوبی داشت و داشت شعر رو میخوند من همیشه حیفم میاد شعر ایشون رو من بخونم. چون او مرد لایقی بود من فقط میگم که آشنا بشید.
دیدم میگفت:
بار الها در رهت هر کس بمیرد زنده است ....زندگی بی عشق تو ننگ است و بی ارزنده است
حاظرم در راه دین از تن جدا گردد سرم ...... من بمیرم باکی نیست اما بماند رهبرم
در چند قدمی عمر یادی از رهبر یادی از ولایت میکرد و میگفت در هر زندگی اگر عشق خدا نباشد اون زندگی پوچ و چیز بی ارزشی است اینها رو میگفت دستم رو گذاشتم رو شانه ی اون برادر و گفتم داداشم چی میگی ...اخه معمولا رسمه که یه مافوقی وقتی میاد نفر هرچقدر هم نتونه احترام بکنه بلاخره خودش رو حداقل یه تکانی میده تا اونو تحویل بگیره دستم رو گذاشتم رو شونه اش و ازش سوالی پرسیدم دیدم اصلا منو تحویل نگرفت
اصلا تکانی هم نخورد و داشت ادامه میداد اصلا هم نفهمیدم چرا....
بعد ها متوجه شدم که اون لحظه ها او از همه جا قطع کرده بود و خودش رو به خدا وصل کرده بود شهید اوینی هم گفته اند شهید ها راههای اسمون رو بهتر از راههای زمین بلد بودند درست چند لحظه بعد بود چند ثانیه بعد از اون بر اثر اثابت ترکش خمپاره این برادرم سرش از تنش جدا شد و شهید شدند
حاظرم در راه دین از تن جدا گردد سرم ..... من بمیرم باکی نیست اما بماند رهبرم.... دیدم که همون لحظه العهد من الوفا واقعا اون به هدفش رسید و به فیض شهادت رسید.
با اینها بود که بلاخره این انقلاب به نتیجه رسید
مطالب مرتبط: العهد من الوفا(1) ، سردار میدانهای سخت ، من و عمو علی ، روایط ایثارگری یک رزمنده ، شهدای گمنام شهر میانه ، مزار شهدای گمنام شهر میانه، بابای من هم جانباز بود ، فرازی از وصیت نامه ی شهدای شهر میانه ، بعد از شهدا چه کردیم ، بعد از شهدا چه کردیم ،
العهد من الوفا (1) خاطره ای از سردار من
دو روزه که تو صحرا بودیم تو چادر های صحرایی، روزها هوا خیلی گرم بود و شبها هوا به شدت سرد بود افتاب که غروب کرد برادران یه شهر دیگه ما رو دعوت کردند تا نماز مغرب رو تو اردوگاه اونها اقامه کنیم،رفتیم بین دو نماز دعوت کردند از" سردار "تا از خاطراتش برای ما تعریف کنه
نمازخونه که کلا تو صحرا نبود یه چادر بزرگ رو زمین پهن کرده بودند و چون امکانات هم نبود برای امام جماعت و برای ردیف جلویی که برای مهمانها که ما بودیم پتو پهن کرده بودندو تمام، ما هم که نشسته بودیم از روی پتوها هم سنگهای زیر پتو ما رو اذیت میکرد چه برسه به جاهایی که پتو نبود
قبل از این که سردارم صحبتش هاش رو شروع کنه من نماز دیگرم رو هم خوندم و فوری رفتم نزدیکتر تا بتونم خوب صدای سردار رو بشنوم چون همزمان باد شدید و خیلی سردی هم شروع به وزیدن کرد نمیشد تحمل این وضع رو کرد فقط چیزی که ما رو اونجا نگه داشته بود صحبتهای سردار بود که حال دیگه ای به ما بخشیده بود
سردارم شروع کرد به بیان یکی از هزاران خاطراتش و گفتند...
گردان ما گردان خط شکن بود من هم فرمانده گردان بودم علی هم فرمانده یکی ازگروهان ها بود موقع حرکت صحبت میکردند و الان واقعیت است که عرض میکنم
میگفتند برادر__آرزو دارم وقتی وارد سپاه میشوم و این لباسهایی که پوشیدم کفنم بشوند( تو این لحظه اشک از چشمان سردارم سرازیر شد)
من قول داده بودم گفتم که به خدا قسم تا جان در بدن دارم و خون تو رگهام جاریه نمیگذارم رد پای کثیف عراقی ها به خاک ما بیافته و اگر هم بیافته اون رو با خونم هم بشه میشویم
گفتم خدا اجرتان بدهد.
رفتیم و به منطقه ی عملیات رسیدیم تقریبا خورشید داشت غروب میکرد از گردانهای دیگه هم بودند به یه نقطه ای رسیدیم که عراقی ها به اون منطقه دید داشتند هرکس به یه طرف رفت، من با علی یه مسیری رو انتخاب کردیم
گفتم علی سریع باید از این منطقه دور بشیم که الانه اینجا رو بزنند( چون ما تو این منطقه زیاد مونده بودیم و وارد بودیم) با علی با هم حرکت میکردیم دوشادوش حرکت میکردیم یه لحظه که گفتند خمپاره! دیدم که خمپاره افتاد سوت خمپاره رو که شنیدیم دیدیم که خمپاره تقریبا به چهار متری ما از پشت اثابت کرد ما که به جلو حرکت میکردیم محکم فریاد کشیدم علی بخواب! خیز بزن.
سردار شجاعم تواضع به خرج میدن و میگن: من از بچه های ترسو بودم و زود میخوابیدم بلافاصله با سرعت خیز برداشتم و احساس کردم علی هم خوابید
خمپاره هم افتاد و ما نمیتونستیم همدیگر رو تو گرد و خاک ببینیم من پا شدم و حرکت کردم و ده متری دویده بودم و گفتم که علی بدو که دوباره اینجا رو میزنند! ده متری رفتم جلو دیدم که از علی خبری نیست؟! برگشتم از یه مسیر دیگه
سردارم اینجا داشت گریه میکرد...
دیدم که علی...سرش افتاده یه سمت دستها افتاده یه طرف...بدن افتاده یه سمت و شهید شده...
عزیزانی که اون زمانها تو جبهه ها بودند میدوند که من چی میگم، همه نوع امکانات رو زمین بود حتی سلاح هم بودگلوله هم بود پتو هم بود امکانات خوردنی و اشامیدنی همه چی تو منطقه میموند بعضی هاش قابل استفاده بود و بعضی ها نه، رفتم به یه سنگر مخروبه که هیچ کس نبود یه پتو پیدا کردم و پهن کردم رو زمین و اومدم جنازه ی علی رو جمع کنم و پاهاش رو گذاشتم رو پتو دستهاش رو آوردم و سرش رو آوردم و گذاشتم وسط پتو و رفتم که بدن مبارک علی رو بیارم
سردارم مکثی میکنند و میگن: عذر میخواهم علت این که نمیتونم تعریف کنم چون این تصویرها از جلوی چشمم داره میگذره
رفتم و میخواستم بدن علی رو بردارم دیدم زیر بدن علی یه لنگه ی پوتین عراقی بود که پر بود از خون بدن علی، لنگه ای از پوتین عراقی بود اونجا بود که یاد حرف علی افتادم که میگفت نمیزارم رد پای کثیف عراقی ها بیافته اگر هم بیافته با خونم پاکش میکنم
العهد من الوفا.
دیدم که علی با خون خودش رد پای کثیف عراقی رو از اونجا پاک کرد
مطالب مرتبط: العهد من الوفا(2)، سردار میدانهای سخت ، من و عمو علی ، روایط ایثارگری یک رزمنده ، شهدای گمنام شهر میانه ، مزار شهدای گمنام شهر میانه، بابای من هم جانباز بود ، فرازی از وصیت نامه ی شهدای شهر میانه ، بعد از شهدا چه کردیم ، بعد از شهدا چه کردیم ،
جدول پخش رادیو جوان در مهر1392
نمایش دریاقلی سورانی در رادیو جوان
سهم شنوندگان در برنامه سازی رادیویی
انتخاب موضوع در یک برنامه رادیویی
امام زمان مربی فوتبال میشود!
رادیو جوان شادتر میشود
رادیو خانواده
چالشهای رسانهای یا نگاه آینده نگارانه به رسانه ها
طرح ایمان
گوینده آقا یا خانم!
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 26
کل بازدید :1287871


اینجا محمودعراقی مینویسد و نقد میکند وگاهی نقل میکند وبه قول یک گوینده خوب گاهی غر هم میزند،میگویداگر این فعالیت در راستای ترویج فرهنگ عاشورا و انتظارفرج و مقابله با جنگ نرم دشمنان اسلام و نظام و به عنوان سرباز سایبری آقا باشد همه اش عبادت است ،عاشق رادیو است،میگوید از دوران کودکی رادیو گوش میداد و کودکی اش روی موج AM گذشت و نمیدانست موج FM هم وجود دارد چون رادیو جیبی اش فقط موج AM را داشت. از سال 84 به صورت اتفاقی موج FM را پیدا کرد و بر اساس کیفیت خوب صدا و کیفیت خوب برنامه ها کلی شگفت زده شد و رادیو جوان را پیدا کرد.از آن زمان به بعد تمام وقت شنونده شبکه رادیویی جوان شد و در یکم اسفندماه سال 1390 به عنوان شنونده منتخب رادیو جوان معرفی شد و در 28 خردادسال 1391 افتخار داشت سایت رادیو جوان را افتتاح کند، میگوید رادیو تنها رسانه ای است که به مخاطب احترام میگذارد ،گاهی وقت ها به آینده ی رادیو خوش بین نمی شود و میگوید ممکن است رادیو در دنیای دیجیتال آینده گم شود، علیرغم تصور خیلی ها اصلا علاقه ای به کار در رادیو ندارد چون معتقد است شنونده حرفه ای رادیو بودن و کارمندرادیو جدا از یکدیگر هستند،اما اگر روزی چرخه روزگار چرخید و افتاد وسط رادیو دوست دارد سردبیر باشدمیگوید هدف(به کسر ف) رادیو قرآن و معارف است ، معتقد است رادیو جوان هر روز در حال شکوفایی و پیشرفت است، از رادیو جوان فعلا برنامه های چهل تیکه/با من حرف بزن/دوشنبه ها با شما/فکری از جنس بلور/ پلاسما / کافه رادیو/ واژه ها / آهای دلای با وضو/ بعضی از اینجا شب نیست ها / صدای شکفتن / صبح دانش / کسی صدام میزنه / معمولی نیست / من و جوان / یک سبد ترانه / سبقت آزاد / شنیده میشوید / پاتوق شبانه / بند کفشتو محکم کن/ الفبای جوانی/ آتش پنهان / در کوچه آفتاب / آبی تر ازسپید را دوست دارد و از میان گویندگان آقا، طوفان مهردادیان و از خانمها مریم واعظ پور/ مهرگان سوادکوهی / زهره هاشمی / لاله اکبری / خانم جعفرپور و خانم توکل را اختصاصا دوست دارد و از سردبیرها حامد مرادیان و شهاب نادری و مجتبی امیری و نرگس فتحی و وحید یامین پور را دوست دارد
شهرداری آچاچی [1]
چی بپزم؟
روشنگری [2]
سهبا [4]
رصد خبری [8]
اخبار و تحلیل [1]
شرکت ثمین گستر کارمانیا [4]
شبکه بهداشت و درمان میانه [4]
دانشگاه علوم پزشکی آذربایجان شرقی [3]
مدیریت منابع انسانی [4]
آرشیو اخبار استانداری [19]
ثبت نام آتشنشانی [6]
رادیو دیروز [6]
کتابخانه دیجیتال [26]
[آرشیو(56)]

زمستان 91
پاییز 91
تابستان 91
بهار 91
زمستان 90
پاییز 90
تابستان 90
بهار 90
زمستان 89
پاییز 89
تابستان 89
بهار 89
زمستان 88
پاییز 88
تابستان 88
بهار 88
زمستان 87
پاییز 87
تابستان 87
بهار 87
زمستان 86
